وای فکرشو کنین ؛
یه روز که از کلِ زندگی خستهای جمع کنی بری حرمِ حضرت زهرا :)
بری پیشِ ضریحشون ، بری توی آغوششون و با کلی حالِ خوب برگردی . .
واییی حتی تصورِ حرمِ حضرتِ زهرا هم قشنگ و دوستداشتنیه :))))
- نیاز -
:)
دیر آمدم . . دیر آمدم . . در داشت میسوخت
هیئت ، میانِ "وای مادر" داشت میسوخت
دیوار دم میداد ؛ در بر سینه میزد
محراب مینالید ؛ منبر داشت میسوخت
جانکاه قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر آیات کوثر داشت میسوخت
آتش قیامت کرد ؛ هیئت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت
یادِ حسین افتادم آن شب آب میخواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت میسوخت
آمد صدای سوت ؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت میسوخت
سربند یازهرای محسن غرق خون بود
سجاد ، از سجده که سر برداشت ، میسوخت
باید به یاران شهیدم میرسیدم
خط زیر آتش بود ؛ معبر داشت میسوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق ، سر تا پای اکبر داشت میسوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال ، گل میداد و خنجر داشت میسوخت
شب بود . . بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرنها در داشت میسوخت
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود ؛ حیدر داشت میسوخت :)
- حسنبیاتانی .