eitaa logo
نو+جوان تنهامسیری
7.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
45 فایل
اینجا اَبرها کنار رفتن،آسمون آبیِ آبیه💫 تو آسمونت چه رنگیه؟!بیا کنار هم باشیم رنگها با هم که باشن🎨 دنیا رو قشنگ میکنن...😍 ادمین: @F_mesgarian پاسخگویی مطالب کانال : @Hosein_32
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت اول) 🔹قضیه زیر مربوط به نوجوانی است سنّی مذهب به نام 'سعید چندانی' که با دست مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه شفا یافته و به مکتب شیعه شرفیاب شده و قضیه خود را چنین نقل کرده است: من حدود ده سال پیش، در زاهدان، در یک تعمیرگاه ماشین مشغول کار بودم، نزدیک کارگاه چاه عمیقی بود که فاضلاب کارخانجات و زباله ها را داخل آن می ریختند، یک روز من داخل چاه افتادم، اما بین راه گیر کردم و مردم نجاتم دادند، پایم از لگن زخمی شده بود، به بیمارستان مراجعه کردم، هیچ فایده ای نداشت. 🔹روز به روز حالم بدتر میشد، مرا به بیمارستان الوند تهران فرستادند و در آنجا بر روی پایم عمل جراحی انجام دادند و استخوانی که پا را به لگن وصل می کرد برداشتند! اما در بهبودی من هیچ تأثیری نداشت، هر روز وضعیتم بدتر میشد تا اینکه زخم لگن تبدیل به سرطان شد، توده سرطان داخل شکم پخش شد و شکمم بطور وحشتناکی متورم شده بود، بالاخره بعد از چند روز کمیسیون پزشکی تصمیم گرفت که پای مرا از لگن قطع کند، به بستگانم نیز گفته بودند که احتمال مرگ من زیاد است! 🔹من ناامید و درمانده شده بودم، با خودم فکر می کردم آیا جایی بهتر از بیمارستان هست که ما آنجا برویم؟! وقتی پرسیدم، گفتند در شهر قم مسجدی هست که به نام مسجد جمکران، که امام زمان شیعیان آنجا تشریف می آورند و گاه بیمارانی را شفا می دهند، روز سه شنبه بود که با مادر و برادرم عازم آنجا شدیم، من قادر به حرکت نبودم و مرا با ویلچر به آنجا آوردند. 🔰ادامه دارد...
(قسمت دوم): 🔹وقتی به درب مسجد رسیدیم، گفتم مرا پیاده کنید، به مسجد بی احترامی می شود; من می خواهم با پای خودم وارد مسجد بشوم. مرا پیاده کردند، اما پاهایم قادر به تحمل وزنم نبود، فریادم از شدت درد بلند شد، باز مرا بلند کردند و داخل مسجد آوردند، در اتاق شماره ۸ مستقر شدیم، شب چهارشنبه بود سیل عاشقان آقا امام زمان علیه السلام گروه گروه به آن مکان مقدس مشرف می شدند، مادر و برادرم هم به آنها پیوستند و برای انجام اعمال مسجد رفتند و مرا تنها گذاشتند. 🔹بعد از گذشت چند ساعتی به خواب رفتم، در عالم رؤیا دیدم که ماهی از دیوار مسجد، آرام آرام طلوع کرد، از پنجره داخل اتاق من شد، نزدیک و نزدیکتر آمد تا به هیأت یک انسان نمایان شد، انسانی از جنس نور! بعد به من فرمودند:"بلندشو" من عرض کردم: آقا نمی توانم بلند شوم. فرمودند:"تو می توانی، بلند شو!" و دست مرا گرفتند و بلند کردند و مرا در آغوش فشردند و به سینه خود چسباندند و بعد روی شکم و سینه و پایم_جایی که جراحی شده بود_ دست کشیدند، با من به زبان عربی صحبت می کردند، من هم با همان زبان جواب ایشان را می دادم، با آنکه من اصلا عربی نمی دانستم، بعد از آن باز شبیه ماه روشنی شد، از پنجره اتاقم بیرون رفت و به سمت دیوار مسجد جمکران حرکت کرد و در جایگاهی که طلوع کرده بود، غروب کرد، با غروب او منهم از خواب پریدم، در حالیکه به شدت می گریستم، بلند شدم و نشستم، احساس کردم حالم خوب است، ایستادم، دیدم می توانم بایستم و شکمم که متورم بود به حالت عادی برگشته بود، از خوشحالی از اتاق بیرون دویدم، دیدم که مادر و برادرم می آیند، چشمشان به من افتاد و من فریاد زدم:"آقا مرا شفا داد، من خوب شدم" و هر سه گریه می کردیم و سجده شکر به جا آوردیم... ادامه دارد...
(قسمت سوم) 🔹شب بعد که پنجشنبه باشد، برادرم بیرون رفته بود، مادرم خوابیده بود و من هم دراز کشیده بودم. ناگهان همان آقایی که شب قبل زیارتشان کرده بودم، با لباس روحانی، همراه با خانمی که پوشیه ای بر چهره داشت، وارد اتاق شدند، آقا آمدند کنار من نشستند، خانم(حضرت زهرا سلام الله علیها) هم رفتند پیش مادرم، چند دقیقه ای با آقا به زبان عربی گفتگو کردیم، تا اینکه بلند شدند و تشریف بردند. 🔹من فریاد زدم:"مادر، مادر بلند شو، آقا اینجا بودند، داخل همین اتاق، یک خانم هم همراهشان بود" بعد بسرعت آمدیم بیرون اما کسی را ندیدیم. سپس به بیمارستان آیت الله گلپایگانی مراجعه کردیم که قبلا در آنجا بستری بوده و پرونده پزشکی داشتم، بعد از معاینات لازم توسط پزشکان متخصص و رادیولوژی از ناحیه پا، اعلام کردند که اثری از غده های سرطانی نیست و این تنها یک معجزه الهی بوده است. 🔹به یمن عنایت ملوکانه حضرت بقیه الله ارواحنا فداه آقا سعید، پدر، مادر و دوازده نفر دیگر از اقوامشان شیعه شدند اما کوردلانی که توانایی تحمل نور را نداشتند سعید را به موالیان طاهرینش ملحق نموده و او را به سفره شهدا میهمان می نمایند. روحش شاد. 📚مجله منتظران شماره ۱۶