44.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنزجبهه
به روایتگری بازیگر اخراجی ها😂
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
😁😂☺️
ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ڪﻤﯿﻞ📖❤️
ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻣﺠﻠﺲ ﺣـﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻـﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ کﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ڪرﺩ ﻭ ﺍشڪ😢 ﻣﯿﺮﯾﺨـﺖ
ﯾﻪ ﺩﻓﻌـﻪ ﺍﻭﻣـﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧـﻮﯼ بـﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄـﺮ ﺑﺰنـ🔮 ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ
–ﺍﺧـﻪ ﺍﻻﻥ ﻭﻗﺘﺸـﻪ؟😐
ﺑﺰﻥ ﺍﺧـﻮﯼ،ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿـﺪﯼ،ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣـﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴـﻤﻮﻧﺎ😓
ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻـﻮﺭﺗﺖ ﮐـﻠﯽ ﻫﻢ ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ🙈
ﺑﻌﺪ ﺩﻋـﺎ ﮐﻪ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ڪرﺩﻧﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳـﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ😳
ﺗﻮ ﻋﻄـﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ😷😂😂
ﺑﭽـﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸـﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴــﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ…😌
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#طنزجبهه
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
😁😂😃😄
#طنـــــز_جبھـــــہ
♨️ آفتابه مهاجم
🔹بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت میدوید؛ صدای سوتی شنید و دراز کشید، آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.😳
🔹برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار میکرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است.
🔻موقع دویدن باد میپیچید تو لوله آفتابه سوت میکشید. 😂
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
3.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شین، میم، ر
شوش مولوی راه آهن😅😜
#طنزجبهه
#اخراجی_ها
#استوری
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🌿🌷✨
میرعلمدار☺️
⬅️وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود.📡📺📻🎙
نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن.📹🎤
👮♂یکی از مأموران پرسید:
- پسر جان اسمت چیه؟
- عباس🙂 .
- اهل کجا هستی؟
- بندرعباس .😉
- اسم پدرت چیه؟
- به او می گویند حاج عباس !😃
گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید:
- کجا اسیر شدی؟
- دشت عباس !😆
افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت:
- دروغ میگی!😡
و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت :😭
- نه به حضرت عباس !😂🤣
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🌿✨🌷
🗓🌷سال نو بود و نوروز بهانه ا ی برای دید و بازدید و ابراز ارادت و شوخی و خوشمزگی حتی با دشمن! 😁
که در همسایگی ما بود اما نمی شد روز روشن بلند شد و رفت برای مبارک باد گفتن، اینطوری خیلی سبک بود! 🤣☺️
بچه های پای قبضه خمپاره انداز چاره ی اندیشیدن بودند💥☄ به این نحو که روی بدنه گلوله خمپاره قبل از اینکه شلیک کنند مینوشتند سال نو مبارک🌷 مزدوران بعثی! ❌🔴
تبریکات صمیمی ما را از راه دور بپذیرید!😁🤗
و بعد آن را داخل قبضه می ا نداختند و می فرستادند هوا.
🚀
دیگر نمی دانیم به دستشان می رسید یا نمی رسید یا اگر می رسید سواد خواندنش را را داشتند یا نه!
😄😁🤣
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
😁🤣😅😂😃😀
🌨هوا خیلی سرد شده بود
فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد👥👥👥👥👤
بعد هم با صدای بلند گفت:🗣
کی خسته است⁉️
همه با انرژی گفتیم: دشمن❗️❗️
ادامه داد:
* کی ناراحته⁉️😔
- دشمن❗️❗️❗️
* کی سردشه⁉️🌨
- دشمن❗️❗️❗️
* آفرین... خوبه❗️🙋♂
حالا برید به کارتون برسید🙆♂
پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..
😂😂😂😂😂
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🤣😁☺️
امداد گر👨⚕
بار اولم بود که مجروح🤕 میشدم و زیاد بیتابی میکردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره⁉️»تو که چیزیت نشده بابا!🤷♂
💁♂تو الان باید به بچههای دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی⁉️🙆♂
تو فقط یک پایت قطع شده❗️ببین بغل دستی است سر نداره😳 هیچی هم نمیگه، 🤣این را که گفت بیاختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!🌷✨
😁🤣🤦♂بعد توی همان حال که درد مجال نفسکشیدن هم نمیداد کلی خندیدم🤣 و با خودم گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا.🤗
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
••|🗣😅|••
#طنزجبهه
شب جمعه بود...
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل
چراغارو خاموش کردند.🌑
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی
زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت😢
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما😜
:عطر بزن ...ثواب داره😝
- اخه الان وقتشه؟😒
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا🤪
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره😉
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند☀️
صورت همه سیاه بود😂🤭
تو عطر جوهر ریخته بود...😨
بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند😛
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
طنز😊☺️🌹
🌗شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم
شب مهتابی زیبایی بود🌕
فرمانده اومدتوی سنگر و گفت:🗣
اینقدر چرت 😴نزنین ، تنبل میشن
به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین😌
بلند شدیم و رفتیم👣 به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود
بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن 👌
مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند
که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد
بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن ❌
اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست
رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست🙃
یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم🤚
و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ❗️
صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید🤣😂😁
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
طنزجبهه☺️
در به در دنبال آب مى گشتيم🚰
جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم
تشنگى فشار آورده بود😥
«بچه ها بيايين ببينين... اون چيه❓»
يك تانكر بود
هجوم برديم طرفش👣👣
اما معلوم نبود چى توشه
روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه
🗣گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين»😉
با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود
به روى خودم نياوردم ،
یه دلِ سير آب خوردم😋😋
بعد دستم رو گذاشتم روى دلم
نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف
بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن
پرسيدند «چى شد⁉️....»
هيچى نگفتم☹️
دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»🤣🤣😂😂
يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار
پوتين بود...😃😂😆
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
"خاطراتطنزجبهہ"🙃
🔺یکبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابی کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمی توانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمی کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نکرد، بہ تلافی
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان کرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح
#طنزجبهه
🌱 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri