eitaa logo
نو+جوان تنهامسیری
6.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
54 فایل
اینجا اَبرها کنار رفتن،آسمون آبیِ آبیه💫 تو آسمونت چه رنگیه؟!بیا کنار هم باشیم رنگها با هم که باشن🎨 دنیا رو قشنگ میکنن... @F_mesgarian ادمین: پاسخگویی مطالب کانال : @Hosein_32
مشاهده در ایتا
دانلود
44.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به روایتگری بازیگر اخراجی ها😂 😎 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
😁😂☺️ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ڪﻤﯿﻞ📖❤️ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﺣـﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻـﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ کﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ڪرﺩ ﻭ ﺍشڪ😢 ﻣﯿﺮﯾﺨـﺖ ﯾﻪ ﺩﻓﻌـﻪ ﺍﻭﻣـﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧـﻮﯼ بـﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄـﺮ ﺑﺰنـ🔮 ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ –ﺍﺧـﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻭﻗﺘﺸـﻪ؟😐 ﺑﺰﻥ ﺍﺧـﻮﯼ،ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿـﺪﯼ،ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣـﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴـﻤﻮﻧﺎ😓 ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻـﻮﺭﺗﺖ ﮐـﻠﯽ ﻫﻢ ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ🙈  ﺑﻌﺪ ﺩﻋـﺎ ﮐﻪ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ڪرﺩﻧﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳـﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ😳 ﺗﻮ ﻋﻄـﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ😷😂😂 ﺑﭽـﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸـﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴــﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ…😌  😎 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
😁😂😃😄 ♨️ آفتابه مهاجم 🔹بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می‌دوید؛ صدای سوتی شنید و دراز کشید، آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.😳 🔹برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می‌کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. 🔻موقع دویدن باد می‌پیچید تو لوله آفتابه سوت می‌کشید. 😂 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
3.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شین، میم، ر شوش مولوی راه آهن😅😜 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🌿🌷✨ میرعلمدار☺️ ⬅️وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود.📡📺📻🎙 نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن.📹🎤 👮‍♂یکی از مأموران پرسید: - پسر جان اسمت چیه؟ - عباس🙂 . - اهل کجا هستی؟ - بندرعباس .😉 - اسم پدرت چیه؟ - به او می گویند حاج عباس !😃 گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید: - کجا اسیر شدی؟ - دشت عباس !😆 افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت: - دروغ میگی!😡 و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت :😭 - نه به حضرت عباس !😂🤣 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🌿✨🌷 🗓🌷سال نو بود و نوروز بهانه ا ی برای دید و بازدید و ابراز ارادت و شوخی و خوشمزگی حتی با دشمن! 😁 که در همسایگی ما بود اما نمی شد روز روشن بلند شد و رفت برای مبارک باد گفتن، اینطوری خیلی سبک بود! 🤣☺️ بچه های پای قبضه خمپاره انداز چاره ی اندیشیدن بودند💥☄ به این نحو که روی بدنه گلوله خمپاره قبل از اینکه شلیک کنند مینوشتند سال نو مبارک🌷 مزدوران بعثی! ❌🔴 تبریکات صمیمی ما را از راه دور بپذیرید!😁🤗 و بعد آن را داخل قبضه می ا نداختند و می فرستادند هوا. 🚀 دیگر نمی دانیم به دستشان می رسید یا نمی رسید یا اگر می رسید سواد خواندنش را را داشتند یا نه! 😄😁🤣 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
😁🤣😅😂😃😀 🌨هوا خیلی سرد شده بود فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد👥👥👥👥👤 بعد هم با صدای بلند گفت:🗣 کی خسته است⁉️ همه با انرژی گفتیم: دشمن❗️❗️ ادامه داد: * کی ناراحته⁉️😔 - دشمن❗️❗️❗️ * کی سردشه⁉️🌨 - دشمن❗️❗️❗️ * آفرین... خوبه❗️🙋‍♂ حالا برید به کارتون برسید🙆‍♂ پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده.. 😂😂😂😂😂 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
🤣😁☺️ امداد گر👨‍⚕ بار اولم بود که مجروح🤕 می‌شدم و زیاد بی‌تابی می‌کردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره⁉️»تو که چیزیت نشده بابا!🤷‍♂ 💁‍♂تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی⁉️🙆‍♂ تو فقط یک پایت قطع شده❗️ببین بغل دستی است سر نداره😳 هیچی هم نمی‌گه، 🤣این را که گفت بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!🌷✨ 😁🤣🤦‍♂بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم🤣 و با خودم گفتم عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا.🤗 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
••|🗣😅|•• شب جمعه بود... بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل چراغارو خاموش کردند.🌑 مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت😢 یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما😜 :عطر بزن ...ثواب داره😝 - اخه الان وقتشه؟😒 بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا🤪 بزن به صورتت کلی هم ثواب داره😉 بعد دعا که چراغا رو روشن کردند☀️ صورت همه سیاه بود😂🤭 تو عطر جوهر ریخته بود...😨 بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند😛 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
طنز😊☺️🌹 🌗شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم شب مهتابی زیبایی بود🌕 فرمانده اومدتوی سنگر و گفت:🗣 اینقدر چرت 😴نزنین ، تنبل میشن به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین😌 بلند شدیم و رفتیم👣 به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن 👌 مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن ❌ اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست🙃 یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم🤚 و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ❗️ صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید🤣😂😁 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
طنزجبهه☺️ در به در دنبال آب مى گشتيم🚰 جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم تشنگى فشار آورده بود😥 «بچه ها بيايين ببينين... اون چيه❓» يك تانكر بود هجوم برديم طرفش👣👣 اما معلوم نبود چى توشه روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه 🗣گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين»😉 با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود به روى خودم نياوردم ، یه دلِ سير آب خوردم😋😋 بعد دستم رو گذاشتم روى دلم نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن پرسيدند «چى شد⁉️....» هيچى نگفتم☹️ دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»🤣🤣😂😂 يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار پوتين بود...😃😂😆 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙃 🔺یکبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابی کتکش زدند من هم کہ دیدم نمی توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمی کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نکرد، بہ تلافی آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان کرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri