#السلام_علیک_یا_بقیة_الله ✋
یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را
ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا
تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا
ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ
✨فرج_مولا_صلواتـــــــ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌴💎🌹💎🌴
🤲خدایا
ما همه یــوسفیم افتاده در
چاه
چاه دنیاهر از گاهی راه
ڪاروانی را
به سمت چاه ما بینداز
تـــا طنابش را به چاه بفرستد
طنابی ڪه راه را از چاه به ما
بشناساند
طنابی ڪه آن سرش وصل
باشد به عـــزیــزیِ مصر و دعا
ڪن ڪه این سر طناب را
بگیریم و بالا بیاییم
🌴💎🌹💎🌴
گلچین نکته های ناب
🤲خدایا ما همه یــوسفیم افتاده در چاه چاه دنیاهر از گاهی راه ڪاروانی را به سمت چاه ما بینداز تـــا
✨بیچاره آنکه به جز خدا، به دیگری دلخوش است...
✨ خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.
پس قافله ای را نیازمند آب نمود تا او را از چاه بیرون آورد سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را به فرزندی بپذیرد.
سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود.
اگر خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط با صداقت بگو کارم را به خدا می سپارم.
خدایا فقط تو ما را کفایت است.
🌴💎🌹💎🌴
به نام خدای دوست دار محبت
با سلام و ادب و آرزوی جهانی پر از خوشرویی
امیرالمومنین علی علیه السلام
قلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ
دلهای مردم آزاد و رها است تا اینکه کسی با محبت آن را صید کند پس به کسی که از او خوشرویی ببیند روی می آورد.
نهج البلاغه حکمت ۵۰
سعی کنیم دلها را با خوشرویی جذب کنیم مردم به سمت درهای باز نمی روند بلکه به سمت روی باز می روند.
🌴💎🌹💎🌴
✨بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🔹 إِلٰهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتِى، وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِى، وَأَماتَ قَلْبِى عَظِيمُ جِنايَتِى، فَأَحْيِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ يا أَمَلِى وَبُغْيَتِى، وَيَا سُؤْلِى وَمُنْيَتِى، فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواكَ غافِراً، ولا أَرَىٰ لِكَسْرِى غَيْرَكَ جابِراً، وَقَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَيْكَ،وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَيْكَ، فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذُ ؟ وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟
💠خدایا! گناهان بر من لباس خواری پوشانده و دوری از تو جامه درماندگی بر تنم پیچیده و بزرگی جنایتم دلم را میرانده، پس آن را با توبه به درگاهت زنده کن، ای آرزویم و مرادم و خواستهام و امیدم، به عزّتت سوگند برای گناهانم آمرزندهای جز تو نمییابم و برای دلشکستگیام جبرانکنندهای جز تو نمیبینم، به پیشگاهت با توبه و انابه فروتنی نمودم و با ذلّت و خواری، به درگاهت تسلیم شدم، اگر مرا از درگاهت برانی به که روی آورم؟ و اگر از آستانت بازگردانی به که پناه برم؟
🗞 فرازی از مناجات التائبین
🌴💎🌹💎🌴
هدایت شده از محفل دوست
#هر_روز_یک_داستان
شرط گوهر شاد:
گوهرشاد همسر شاهرخ یکی از پادشاهان تیموری بود. او یکی از زنان باحجاب بود و همیشه نقاب به صورت داشت. خیلی هم مذهبی بود. گوهرشاد همیشه آرزوی ساخت مسجدی کنار حرم امام رضا را داشت. تا این که تصمیم ساخت مسجد گوهرشاد را گرفت.
به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید.
با احترام رفتار کنید و اخلاق اسلامى و یاد خدا را رعایت کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند.
بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید. اما من مزد شما را دو برابر مى دهم.
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت. روزی گوهر شاد حال او را جویا شد. به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت…
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد.
مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند.
با خود گفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز. اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور.
و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو، من باید از شوهرم طلاق بگیرم.
حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن.
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست، اگر چهل سال هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال با همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد.
روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد. قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد: به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟
جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم.
من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل به نام آیت الله شیخ محمد صادق همدانی
💎ጠልዘቻቿረቿዕዐዐነፕ💎