هدایت شده از ویتامیکس
04 - ZIYARAT e 04Sh.mp3
2.6M
#ویتامیکس
#زیارت_روزهای_هفته🌷
📖 زیارت امام موسی کاظم, امام رضا, امام جواد و امام هادی(علیهمالسلام) در روز چهارشنبه
🌱 السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ...
@vitamix
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بخشهایی از سخنان دکتر علمالهدی همسر شهید آیتالله رییسی در مراسم گرامیداشت شهدای خدمت در دانشگاه فردوسی مشهد
✍ نمونه یک زن ایرانی اسلامی کامل
این زنها باید روایت کاملتری شوند
اما در وانفسای دنیای پست اینها حاشیه اند و حاشیه ها متن اند
ایشان دختر آیت اللهی است که به تندروی معروفش کرده اند و همسر آیت الله شهیدی است که به آیت الله اعدام خطابش می کردند.
و حال بشنوید اوج معرفت ایشان به معارف الهی و اوجوقار و عفت و متانت و عشق و صبر و پایداری زینب گونه ایشان را...
🌴💎🥀💎🌴
🌴💎🌴دعای روز چهارشنبه
°{ به نام خداوندبخشنده مهربان }°
◾️ ستايش خداي را كه شب را جامه
و خواب را مايه آرامش و روز را زمينه
تكاپو قرار داده،🌴💎🌴
◾️ ستايش تنها تو را سزاست كه مرا
از خوابگاهم برانگيختي و اگر
ميخواستي خوابم را جاودان
ميساختي،
◾️ ستايش دائم كه هرگز پايان نيابد
و سپاس بيكران كه آفريدگان از
شمارش آن ناتوانند،
◾️ خدايا! ستايش تنها
شايسته توست كه آفريدي و
سامان دادي 🌴💎🌴
◾️ و اندازه مقرر نمودي و فرمان
دادي و ميراندي و زنده كردي و
بيمار نمودي و درمان كردي
◾️ و بهبودي عنايت فرمودي و
فرسوده ساختي و بر عرش هستي
استيلا يافتي و بر فرمانروايي جهان
چيره گشتي،🌴💎🌴
◾️ تو را مي خوانم همچون
كسي كه وسيله اش ناكارا گشته
◾️ و رشته چاره اش گسسته و
اجلش نزديك شده و آرزويش در
دنيا كاستي يافته
◾️ و سخت بر رحمت تو نيازمند
گشته و حيرتش بر اثر كوتاهي
فزوني يافته
◾️ و لغزش و افتادنش بسيار گشته
و بازگشتش به سوي تو خالص شده
است،
◾️ پس بر محمّد خاتم پيامبران
و بر خاندان پاكيزه و پاك نهاد او
درود فرست، 🌴💎🌴
◾️ و شفاعت محمّد(درود خدا بر او
و خاندانش باد) را روزيم فرما
◾️ و از همنشيني با او محرومم مساز،
همانا تويي مهربانترين مهربانان،
◾️ خدايا!در چهارشنبه چهار حاجت
مرا روا ساز :
🌿 قرار ده نيرويم را در طاعت خود
🌿 و نشاطم را در بندگي خويش،
🌿 و رغبتم را در پاداشت
🌿 و بي رغبتي ام را در آنچه كه
موجب عذاب دردناك توست ،
◾️ همانا آنچه را بخواهي لطف ميفرمايي.
◾️ به امید رحمتت
ای مهربانترين مهربانان 🤲🏻
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز چهارشنبه(۱۰۰مرتبه):
یا حی یا قیوم (ای زنده، ای پاینده)
🌴💎🕯💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامبراکرم(ص) میفرماید:
«از خطای یکدیگر گذشت کنید تا کینههایتان از میان برود».
گذشت کنید نه تلافی،
تا زندگیتان تلف نشود.
🌴💎🕯💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حریص ترین موجودات؛
مگس و قانعترینشان عنکبوت هست.
حال در جهان خلقت بنگر که چگونه
حریصترین موجودات خوراک
قانع ترین و صبورترینها میشود.
✍ #امام_علی_ع
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
گلچین نکته های ناب
پیامبراکرم(ص) میفرماید: «از خطای یکدیگر گذشت کنید تا کینههایتان از میان برود». گذشت کنید نه تلاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🕯🌴کسی که از معایب و کاستی های دیگران، در می گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد، احمق نیست. شریف است.
🌴💎🌴كسي كه در مقابل بي ادبي و بي شخصيتي ديگران با تواضع و محترمانه صحبت مي كند و مانند آنها توهين و بد دهني نمي كند، احمق نيست. مودب و باشخصيت است.
🌴🥀🌴کسی که به حرف های پشت سرش زده میشود اهمیت نمی دهد, بی خبر نیست صبور و با گذشت است
خدا در آخر این رفتار پشت سر دیگران حرف زدن چی میکند
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🏴 همسر شهید آیتالله رئیسی: نگرانم خط سازش بازگردد
▪️◾️▪️
▪️نگرانم که در #انتخابات دوباره خط سازش در داخل کشور زنده شود.
#شهید_جمهور
#روشنگری
🌴💎🥀💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
هدایت شده از شعرآموز (به زبان ساده)
✅✅✅خیر مقدم به اعضاء جدید مسیر (کانال)
مسیر پیشرو با هدف آموزش مبانی #شعر_کلاسیک تاسیس شده است.
سعی شده مباحث و مبانی شعر کلاسیک به زبانی ساده و بدون تکلف و اصطلاحات مشکل ارائه شود.
با #آموزش_وزن_و_عروض در خدمت شما هستیم.
جلسات اول تا ششم در مسیر قرار داده شده است:
جلسه اول
جلسه دوم
جلسه سوم
جلسه چهارم
جلسه پنجم
جلسه ششم
برای یادگیری مبانی شعر کلاسیک، مطالعه را از اولین جلسه شروع کنید.
لینک مسیر آموزش شعر به زبان ساده: @shaershow
#گلچین_نکته_های_ناب
🦋 ازخدا میخواهم
خوشی و شادی را
نصیبتان کند
تندرستے را به
شما بپوشاند
و موفقیت را در
مسیرتان قرار دهد
عصرتون بخیر و شادی...🎈❤️
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
❤️ هرکه فرهاد شود در ره عشق
همه کس در نظرش شیرین است
تهمت کفر به عاشق نزنید
عاشقی پاکترین آیین است...🌱
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
💨 سردم شده است و از درون میسوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه این قافیه را میدوزم...🪡
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🎻 بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم...🧩
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🎼 دیدار به دل فروخت نفروخت گران
بوسه به روان فروشد و هست ارزان
آری که چو آن ماه بود بازرگان
دیدار به دل فروشد و بوسه به جان...🎷
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
🔮 از تو نمیشود سخنی عاشقانه گفت:
حتی نمیشود که برایت ترانه گفت
از تو نمیشود که به گیسو پناه برد
از سجدههای گیسوی تو روی شانه گفت...🪄
@Noktehhayehnab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️غزه باعث شد شیعه بشم !
بشنوید سخن تازه شیخ تیجانی (نویسنده کتاب آنگاه هدایت شدم) در مورد سنیان متعصبی که بخاطر ماجرای غزه شیعه شدهاند
#رئیسی #غزه
#شهید_جمهور
🌴💎🥀💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
گلچین نکته های ناب
✍#تنهـا_مـیان_داعش 🦋 #قسمت_سوم نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلچین نکته های ناب
✍#تنهـا_مـیان_داعش 🦋 #قسمت_سوم نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آم
#تنهـا_مـیان_داعش 🦋
#قسمت_چهارم
ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌸
🌴🕯📚💎📚🕯🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب