eitaa logo
گلچین نکته های ناب
1.7هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
18.6هزار ویدیو
85 فایل
خوش آمدید بزرگواران نشر صدقه جاریه🌴💎🌹💎🌴 #آقا_تنهاست کانال شعرمون @Yas8488 خادم @Yasamanha @YaAbootorab8488
مشاهده در ایتا
دانلود
Sahar 14Sahar 14.mp3
زمان: حجم: 6.65M
🌴💢🌴 ‌ سحر چهاردهم..... ✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند... نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم... و تنها... یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است... 🌴🌹چه سری است ، دلبرم...؟ که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود... زمین آیینه کرامت تو را رو میکند ... ❄️سفره داری...خصلت رمضان است... و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای... مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود.... پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود، اما... کریم ترین انسان زمین نبود...؟ 🌴💎🌴به چشمان عاشق کش تو قسم....من یقین دارم...؛ روبروی نام "کریم " ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین ، خلق کرده ای... 🌾قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام... اوج می گیرد به نام نامی کرامتت... دلبرم.... سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی...؟؟؟ 🌴این سحر... انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛ تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی... آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی...؟؟ یا کریم.....یا کریم.... یا کریم.... سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴 چشمانتان را ببندید و با هدفون گوش کنید خوانش
سحر پانزدهم.... 🌴🥀🌴 ✍ و..... وعده دیدار رسید.... ❄️سلام مادر.... برای عرض تبریک آمده ام.... قدم نو رسیده ات... مبارک.... ❄️همه این سحرها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو... لنگ لنگان، تا پانزدهمین سحر، کشانده ام.... چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود.... و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن در خانه ات.... ❄️هلال رمضان... به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود.... ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟؟ 🌴🌾🌴صدای نوزدات... خواب را از چشمان مان ربوده است... نوازش های تو بر قنداقه مجتبی... قند در دلمان، آب می کند.... کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند... ❄️آغوشت... مامن بی همتای دربدری های من است... کاش، ... لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی.... و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام...مادر ❄️پشت قنوت امشبم، گرم است به آغوش تو .... من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد سحر پانزدهم، شده ام... آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نفس تو را ، به یک جرعه سر بکشم... 🌴💎🌴مادر.... چون دردانه ات....مرا نیز...بوسه باران می کنی؟؟؟.... سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نامه ای از امام حسین جانم به عاشقای کربلا🖤✨ این نامه برسه به جامونده ها 🌴🕯🥀🕯🌴
Sahar 14Sahar 14.mp3
زمان: حجم: 6.65M
🌴💢🌴 ‌ سحر چهاردهم..... ✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند... نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم... و تنها... یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است... 🌴🌹چه سری است ، دلبرم...؟ که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود... زمین آیینه کرامت تو را رو میکند ... ❄️سفره داری...خصلت رمضان است... و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای... مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود.... پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود، اما... کریم ترین انسان زمین نبود...؟ 🌴💎🌴به چشمان عاشق کش تو قسم....من یقین دارم...؛ روبروی نام "کریم " ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین ، خلق کرده ای... 🌾قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام... اوج می گیرد به نام نامی کرامتت... دلبرم.... سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی...؟؟؟ 🌴این سحر... انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛ تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی... آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی...؟؟ یا کریم.....یا کریم.... یا کریم.... سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴 چشمانتان را ببندید و با هدفون گوش کنید خوانش
سحر چهاردهم..... ✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند... نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم... و تنها... یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است... 🌴🌹چه سری است ، دلبرم...؟ که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود... زمین آیینه کرامت تو را رو میکند ... ❄️سفره داری...خصلت رمضان است... و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای... مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود.... پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود، اما... کریم ترین انسان زمین نبود...؟ 🌴💎🌴به چشمان عاشق کش تو قسم....من یقین دارم...؛ روبروی نام "کریم " ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین ، خلق کرده ای... 🌾قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام... اوج می گیرد به نام نامی کرامتت... دلبرم.... سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی...؟؟؟ 🌴این سحر... انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛ تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی... آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی...؟؟ یا کریم.....یا کریم.... یا کریم.... سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴
سحر پانزدهم.... 🌴🥀🌴 ✍ و..... وعده دیدار رسید.... ❄️سلام مادر.... برای عرض تبریک آمده ام.... قدم نو رسیده ات... مبارک.... ❄️همه این سحرها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو... لنگ لنگان، تا پانزدهمین سحر، کشانده ام.... چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود.... و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن در خانه ات.... ❄️هلال رمضان... به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود.... ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟؟ 🌴🌾🌴صدای نوزدات... خواب را از چشمان مان ربوده است... نوازش های تو بر قنداقه مجتبی... قند در دلمان، آب می کند.... کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند... ❄️آغوشت... مامن بی همتای دربدری های من است... کاش، ... لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی.... و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام...مادر ❄️پشت قنوت امشبم، گرم است به آغوش تو .... من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد سحر پانزدهم، شده ام... آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نفس تو را ، به یک جرعه سر بکشم... 🌴💎🌴مادر.... چون دردانه ات....مرا نیز...بوسه باران می کنی؟؟؟.... سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴
سحر بیست و هشتم.... ✍ دلم می لرزد خدا.... فقط یک سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است... ❄️دلم می لرزد خدا.... از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است... از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم.. از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند...نه حاصل عنایت هايت!!! ❄️خدا..... دلم، تو را برای همیشه می خواهد... آغوش گرم و بی همتای تو را... که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام... من....از دنیای بدون تو... می ترسم... از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند... از روزهای سپيدي.. که بدون هم نفسی با تو...تاریک ترین لحظه های عمر من هستند... ❄️قلبم... بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است.. و دستانم... لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند... ❄️چه کنم...؟ بی سحرهای روشن...؟ بی زمزمه های ابوحمزه...؟ بی اشکهای افتتاح.... ؟ ❣نرو از خانه ما....دلبرم.. نرو... من بی تو...از پر کاهی سبک ترم...که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود... ❄️نرو از خانه ما.... بمان....همین جا....در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است... ❄️بمان..... من....بی تو.... فقیرترین انسان عالمم...خداااا التماس دعای فرج وشهادت در شبهای پایانی ماه مبارک سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴
.... ✍ دلبر که تو باشی... جرات بیراهه رفتن، چقدر آسان است... آنقدر مهربان و دلواپس، به انتظار برگشتنم می نشینی..که گویی جز من، بنده دیگری نداری... مهربانیت... چنان مرا فراگرفته است، که دیگر... از زنگار بی انتهای دلم، نمی ترسم... تو...همان "جابر العظم الکثیری"... که تمام شکستگی های روح مرا، به ناز یک اشاره ات...جبران می کنی... ❄️مهمانی ات.... سر و روی سپید، می خواهد.. و...من...سیه چرده ترین، مهمان، خوان ضیافت توام... اما....؛ با همه سیه دلی ام... پشتم چنان به آغوش مهربان تو گررررم است که... از خودم، نمی هراسم... یقین دارم...که یک نگاه تو...عالمی را زیر و رو می کند... چه رسد به روح کوچک و فقیر من!! ❄️هشتمین بزم مستانه مان هم رسید...دلبرم و من چنان، از برق چشمانت، به رقص آمده ام...که برای ادراک دوباره لذتش... هزار تشنگی دیگر را، به جان می خرم.... حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام...؛ سجاده ام...منتظر قدوم توست.... قنوت می گیرم... در هشتمین ملاقات شاه و گدا.... به امید جرعه ای دیگر... پیمانه ام را، بالا آورده ام..... کمی ع ش ق... برایم می ریزی...خداااا ؟ 🌴💎🌼💎🌴
سحر نهم ..... ✍ ساعت ها خواب نمی مانند... این منم، که عمريست، در خواب_زیستن را، تجربه میکنم... ❄️ساعت ها، خواب نمی مانند... هر سحر، دور چشمان تو می گردند... و در جذبه مهربانی ات، چونان ذره ای فنا شده ، گم می شوند... خواب مانده، منم که هر رمضان، بوسه بارانم می کنی... و باز...چونان آهوی رمیده ای، از آغوشت، می گریزم.... ❄️نهمین سحر است...که آرام، پلکهایم را باز میکنی... و خودت اولین لبخندی میشوی، که چشمان تارم، می بیند و به شوق می آید.... ❄️راستی... من مانده ام!!! تو بنده دیگری، جز من نداری، که حتی یک نگاه هم، رهايم نمی کنی؟؟ و... من.... چنان فراموشت می کنم، که گویی هزار دلبر عاشق پیشه، جز تو، احاطه ام، کرده است.... ❣مرا ببخش... دلبر همه چیییز تمام... سجاده ام...بوی عطر گرفته است... عطر "مغفرت" تو را.... نهمین سحر را به نام "مغفرتت"... می گشایم... و نام تو را... چنان جرعه جرعه، سر می کشم...که نور چشمانت، تمام لجن های قلبم را، به چشم برهم زدنی.. تار و مار کند... قنوت من...و نام نامی تو.....؛ یا غفار.....یا غفار... یا غفار..... اللهم اغفر لی الذنوب التی... سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴
سحر چهاردهم..... ✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند... نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم... و تنها... یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است... ❄️چه سری است ، دلبرم...؟ که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود... زمین آیینه کرامت تو را رو میکند ... ❄️سفره داری...خصلت رمضان است... و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای... مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود.... پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود، اما... کریم ترین انسان زمین نبود...؟ ❣به چشمان عاشق کش تو قسم....من یقین دارم...؛ روبروی نام "کریم " ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین ، خلق کرده ای... ❄️قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام... اوج می گیرد به نام نامی کرامتت... دلبرم.... سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی...؟؟؟ ❄️این سحر... انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛ تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی... آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی...؟؟ یا کریم.....یا کریم.... یا کریم.... سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴
سحر پانزدهم.... 🌴🥀🌴 ✍ و..... وعده دیدار رسید.... ❄️سلام مادر.... برای عرض تبریک آمده ام.... قدم نو رسیده ات... مبارک.... ❄️همه این سحرها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو... لنگ لنگان، تا پانزدهمین سحر، کشانده ام.... چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود.... و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن در خانه ات.... ❄️هلال رمضان... به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود.... ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟؟ 🌴🌾🌴صدای نوزدات... خواب را از چشمان مان ربوده است... نوازش های تو بر قنداقه مجتبی... قند در دلمان، آب می کند.... کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند... ❄️آغوشت... مامن بی همتای دربدری های من است... کاش، ... لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی.... و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام...مادر ❄️پشت قنوت امشبم، گرم است به آغوش تو .... من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد سحر پانزدهم، شده ام... آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نفس تو را ، به یک جرعه سر بکشم... 🌴💎🌴مادر.... چون دردانه ات....مرا نیز...بوسه باران می کنی؟؟؟.... سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴
سحر بیست و هشتم.... ✍ دلم می لرزد خدا.... فقط یک سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است... ❄️دلم می لرزد خدا.... از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است... از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم.. از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند...نه حاصل عنایت هايت!!! ❄️خدا..... دلم، تو را برای همیشه می خواهد... آغوش گرم و بی همتای تو را... که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام... من....از دنیای بدون تو... می ترسم... از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند... از روزهای سپيدي.. که بدون هم نفسی با تو...تاریک ترین لحظه های عمر من هستند... ❄️قلبم... بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است.. و دستانم... لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند... ❄️چه کنم...؟ بی سحرهای روشن...؟ بی زمزمه های ابوحمزه...؟ بی اشکهای افتتاح.... ؟ ❣نرو از خانه ما....دلبرم.. نرو... من بی تو...از پر کاهی سبک ترم...که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود... ❄️نرو از خانه ما.... بمان....همین جا....در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است... ❄️بمان..... من....بی تو.... فقیرترین انسان عالمم...خداااا التماس دعای فرج وشهادت در شبهای پایانی ماه مبارک سید پیمان موسوی طباطبایی 🌴💎🌹💎🌴