#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۱۰۱ 🎬:
من وعلی به خانه مان که درنجف اشرف بود نقل مکان کردیم,البته علی,همیشه در لشکر ودرخدمت حضرت است ومنم همینطور,وقتی میخواهیم کمی استراحت کنیم به منزل خودمان میایم,علی میگه باید طبق نقشه ی حضرت خونه مان را دوباره از نو بسازیم ,اما به وقتش,الان باید پایه های حکومت را قوی کنیم,گرچه حضرت تمام امور راهمراه هم پیش میبرد ازطرفی لشکر شعیب را به دنبال سفیانی روانه کرده تا انها رابه سزای اعمالشان برساند,ازطرفی داروهای شفابخش تهیه به تمام دنیا میفرستد,ازطرفی تعلیم قران وعلوم دنیا را دردستورکار دارد وهمین چند روز پیش پروژه ای را در دستور,ساخت قرار داد تانهری از پشت قبر مطهر امام حسین ع را به سوی غریین راه بیاندازد واز انجا به نجف برسد وبین راه پل ها و اسیابهای فراوان ساخته میشودتا به صورت مجانی گندمهای ملت را ارد کند ودراختیار انان قرار دهدوتمام این بیابان پهناور با علم وپیش بینی امام کشتزارهایی بزرگ برای کشت انواع ارزاق مردم میشود ...
اما امروز روز خاصیست,علی بعداز مدتها انتظارمن,امرکرده کل خانواده به عراق ونجف مهاجرت کنند ,وهمه درکنارهم ودرلشکر مهدی زهراس خدمت کنیم,امروز,با پرواز غروب ,قراراست طارق وعماد وابوعلی وخاله وبچه های عزیزم بعداز,مدتها دوری به نجف بیایند,هیچ کس از وجود علی مطلع نیست....
نمیدانم چه طوری بودن علی را برایشان بازگو کنم,دل در دلم نیست,اما علی همه چی رابه عهده ی,خودم قرار داده,اخه من درست است که زن هستم اما این چندین ماه در محضر حضرت درسهایی گرفتم که به گفته ی امام صادق ع:میتوانم مانند مردان فکر کنم,عمل نمایم وحتی,قضاوت کنم...
الان درفرودگاه وسالن انتظار,هستم...تنهای تنها...علی هم درمحضر,بقیه الله است...
#ادامه دارد...
🖊به قلم ....ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۱۰۲🎬:
بلندگوی فرودگاه خبراز فرود هواپیمای تهران _نجف میداد,دقایقی بعد از پشت شیشه های سالن انتظار طارق عماد درحالیکه دست حسین وحسن را در دست داشتند پشت سر ابوعلی میامدند ,خاله صفیه وفاطمه هم باهم وزهرا هم درحالیکه مهدی پسرطارق روی بغلش ورجه ورجه میکرد همراهشان میامد.
خدای من باورم نمیشد ,تواین مدت حسن وحسین کمی بلندترشده بودندوزهرا ,خانم تر...خودم را نزدیک در ورودی رساندم,حسن وحسین متوجه من شدند وبا سرعتی زیاد دستشان را از دست طارق رهاکردند وخودشان را دراغوش من که دستهایم را گشوده بودم,انداختند, بچه هایم ازشوق واز رنج دوری ,باصدای بلند گریه میکردند, نگاهم به زهرا افتادکه مظلومانه گوشه ای ایستاده بود واین صحنه تماشا میکرد وبیصدا اشک میریخت گویا حق خود نمیدانست که این اغوش مادرانه را از حسن وحسین بگیرد,حسن وحسین راغرق بوسه کردم,به سمت زهرا رفتم,دخترک چشم عسلی ام را دراغوشم فشار دادم,هق هق زهرا بلند شد,فکر کردم از درد فراق است اما زبان که باز کردم فهمیدم از شوق مولاست,مامان بالاخره امام زمان عج اومد,مامان دل تودلم نیست به خدمتش برسم,همینطور که زهرا شیرین زبانی میکرد فاطمه وخاله هم به ما پیوستند ,عماد هم دل دل میکرد تا دور من خلوت شود اوهم از شوق وصال مهدی عج برای تنها خواهرش حرف بزند,سر عماد را که الان نوجوانی بلند بالا شده بود دراغوش گرفتم عماد هم با بغضی که سعی میکرد فرو بخورد گفت:کاش پدرومادرمان بودند,کاش لیلا زنده بود واین روزها را میدید...
با طارق وابوعلی هم خوش وبشی کردیم ,همه سوار ماشین شدیم,به زور همه راجا دادم ,نمیدانستم چطور بگویم که علی زنده است که یکدفعه از خوشحالی پس نیافتند...
باید کم کم پیش میرفتم که با حرف حسین شرایط فراهم تر,شد....
#:ادامه دارد...
🖊به قلم....ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۱۰۳ 🎬:
حسین وحسن وزهرا که درب جلو وکنارمن بافشار نشسته بودند وخیره به حرکات مادرشان که ماهها ازش دور بودند,شده بودند ,یک دفعه حسین سکوت ماشین را شکست وگفت:مامان...کی میریم پیش اقا بقیه الله؟؟
من همینطور که رانندگی میکردم یه نیشگون کوچک از,لپش گرفتم وگفتم:اونجا هم میریم ,خیال راحت به وقتش...:
اما حسین پاش رابه کف ماشین کوبید وگفت:ولی من الان میخوام برم,میخوام برم وبه اقا بگم که داداش عباس وابجی زینبم را نجات بدهد,میخوام برم به اقا بگم ,اجازه بده من در لشکرش ,سربازی باشم وبرم اونایی که بابام را کشتن ,بکشم...
با این حرف حسین,بغض جمع داخل ماشین شکست,انگار همه شان منتظر تلنگری بودندکه عقده های تلنبارشده ی دلشان را باز کنند که حسین این تلگنر را زد...
برگشتم به جلو یه نگاه انداختم وبا لبخندی به عقب هم نگاهی کردم وگفتم:قراره از این به بعد با وجود اقا امام زمان عج ,دیگه هیچ غمی تو این دنیا نباشه,دیگه نبایدگریه کنید...
الان هم میریم خونه ی خودمان نجف اشرف,قراره یه مهمان ویژه بیاد خونه مان,میهمان ویژه که امد با هم میریم خدمت حضرت...
با گفتن این حرف,اشکهای بچه ها به کنجکاوی پیرامون میهمان ویژه بدل شد...
اما من میخواستم بعد از رسیدن به خانه,شرایطی بوجود بیارم وکم کم ,زنده بودن علی را بهشون بگم که درهمین حین علی زنگ زد...
#ادامه دارد...
🖊به قلم...ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام دوست گشائیم دفتر دل را به فر عشق
فروزان کنیم محفل را به نام خـ♡ـدای
حسابگر، حسابساز، حسابرس و حسابدار
زمین و آسمان
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
https://eitaa.com/Noorkariz
26.mp3
3.99M
▫️ #تندخوانی
▫️ #جزءخوانی
😍 جزء : ۲۶ 😍
📖 از صفحه ۵۰۲ تا آخر صفحه ۵۲۱
⏳ زمان: ۳۴ دقیقه
♨️ التماس دعا دارم ♨️
https://eitaa.com/Noorkariz
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀
به خط پایان که نزدیک میشویم
تعارضی عظیم قلبمان را گرفتار میکند
شوق تجربه قنوتهایی که هر کدامشان
سفری بلند به آسمان تو را رقم میزند
یا غم از دست دادن سحرهائی که
بینظیرترين فرصتهای مناجات تو بودهاند
دلم برایت تنگ میشود خدا
برای لحظههائی که هیچ صدائی
جز نجوای دعای سحر
از خانههای اهل زمین بالا نمیرفت
برای لحظههائی که
چراغهای روشن خانههای همسایه
شوق بیدار ماندن را در دلم بیشتر میکرد
برای لحظههائی که با هر کدام از نامهای تو
قنوت میگرفتم و با تکرار مکررشان
بوسههای مداوم تو را احساس میکردم
دلم برایت تنگ میشود خدا
تو همان لذت شیرین لحظه افطارم بودهای
که در اولین جرعه آب تجربهاش میکردم
تو همان احساس خالی شدنم
در لابلای العفوهای شبانهام بودی
که تمام جان مرا با آرامشی عظیم
احاطه میکردی
دلم برایت تنگ میشود خدا
نمیدانم تا رمضان دیگر
چه برایم مقدر کردهای؟
اما بگذار سهم من از این رمضان
همین سجاده خیسی باشد
که در همه طول سال نمناک باقی بماند
بگذار تمام ارثیهام از سحرهایش
همین قنوتهائی باشد که تا رمضان دیگر
حتی یک سحر نیز از ادراکش جا نمانم
بگذار خالی شدنم را تا رمضان دیگر
به کوله باری سیاه تبدیل نکنم
تصور جمع شدن سفرهات دلم را میلرزاند
رمضان میرود و من میمانم و دنیای شلوغ
میترسم دوباره دستان تو را
در شلوغ بازار دنیا گم کنم
وای دلم برایت تنگ میشود خدا
میشود در میان دلم چنان لانه کنی
که ترس نداشتنت پشتم را نلرزاند؟
میشود همیشه بمانی خـ♡ـدا
https://eitaa.com/Noorkariz
هدایت شده از " کانـالــ سفیران حجاب "
🎁 مسابقه بزرگ حجاب فاطمی
" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ #جَلابِيبِهِنَّ... "
شرکت کننده شماره : 25197
دختر گلم :
زهره ابراهیمی
🎁 جایزه نفر اول از بازدید بیشتر: مبلغ ۱.۵۰۰.۰۰۰ میلیون تومان
🎁 جایزه نفر دوم و سوم: هر نفری ۵۰۰/۰۰۰ هزار تومان
🎁 جایزه ۳٠ نفر بعدی: هر کدام یک تابلو فرش چهره اهدا خواهد شد.
✓ مهلت ارسال تا #عید_سعید_فطر
ادمین ثبت نام مسابقه:
@girls_313
لینک شرکت در مسابقه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2853830665C232c32048c
" سفیــــــران حجـــــاب "
هدایت شده از " کانـالــ سفیران حجاب "
😇🎁 مسابقه بزرگ حجاب فاطمی
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ...
شرکت کننده شماره:۲۶۳۴۷
دختر گلم: نجمه غفاری از اصفهان کهریز سنگ
✓ جایزه نفر اول برنده از بازدید بیشتر: مبلغ ۱.۵۰۰.۰۰۰ میلیون تومان
✓ جایزه نفر دوم و سوم: به هر نفری ۵۰۰/۰۰۰ هزار تومان
✓ جایزه ۳٠ نفر بعدی: هر کدام یک تابلو فرش چهره اهدا خواهد شد.
✓ مهلت ارسال تا عید سعید فطراست
آیدی ثبت نام مسابقه:
@hijab_110
کانال شرکت در مسابقه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2853830665C232c32048c
" سفیــــــران حجـــــاب
هدایت شده از " کانـالــ سفیران حجاب "
😇🎁 مسابقه بزرگ حجاب فاطمی
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ...
شرکت کننده شماره:۲۲۲۶۹
دختر گلم: مهتاب قاسمی از کهریز سنگ اصفهان
✓ جایزه نفر اول برنده از بازدید بیشتر: مبلغ ۱.۵۰۰.۰۰۰ میلیون تومان
✓ جایزه نفر دوم و سوم: به هر نفری ۵۰۰/۰۰۰ هزار تومان
✓ جایزه ۳٠ نفر بعدی: هر کدام یک تابلو فرش چهره اهدا خواهد شد.
✓ مهلت ارسال تا عید سعید فطراست
آیدی ثبت نام مسابقه:
@hijab_110
کانال شرکت در مسابقه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2853830665C232c32048c
" سفیــــــران حجـــــاب "