eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
350 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
✨همه چی از همه جا، اینجا👇 🎯https://eitaa.com/Noorkariz 🔹 آیـــدی👇 @Yamahdi_adrecnii
مشاهده در ایتا
دانلود
نفس بلندی می کشد. - زمان می بره، مریم. تازه معلوم نیست چند نفر کمک کنن. بابام می گفت این روزا آدمای دست به خیر کم شدن. با این حال کاری از دستش بر بیاد حتماً انجام می ده آب دهانم را قورت می دهم. همه ی درها به رویم بسته است انگار. - می دونم صبا. شک ندارم آهسته حرف می زند. - تا کی می خوای بهشون نگی؟ آخرش چی، نباید بفهمن! می گم الان بگی شاید نظر حاجی برگرده و.. حرفش را قطع می کنم. - حتی اگه بگم و بخواد نگهم داره من نمی مونم - پس می خوای چیکار کنی، مریم؟ آواره شی؟ بری تو پارک بخوابی؟ اصلاً چرا نمی آی پیش خودم. تو اون تهران خراب شده موندی که چی!؟ تعارف نمی کند. من اما پای رفتنم بسته است انگار. - نمی دونم صبا. شایدم یه روز مجبور شم بیام و رو سرت خراب شم می زند زیر خنده و من لبخند تلخی می زنم. - حالا درسته خونه مون زیاد بزرگ نیست. ولی اندازه ی تو یکی رخت خواب پیدا می شه دیوانه ای حواله اش می کنم. زانوی تا کرده ام را بغل می گیرم. دست خودم نیست که به گذشته برمی گردم. - راضی می شن. تو نگران چی هستی، دختر. تا منو داری غم نداری. حالا بخند ببینم.. دِ بخند دیگه صدای خنده ی دختر بی غم آن روزها در گوشم می پیچد. - آ باریکلا.. حالا شد. ببین وقتی می خندی چه خوشگل می شی. حیف نیست آخه! نام رمان : باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz