eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
339 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
- همون اول که اومدم تهران بابا یه ماشین صفر خرید و گذاشت زیر پام. می گفت نمی خوام دخترم تو شهر غریب سوار تاکسی شه. یه روز صبح هر کار کردم ماشین روشن نشد و مجبورم شدم آژانس بگیرم مکث می کنم. دستی به صورت خیسم می کشم. - آشنایی من و حامد از اونجا شروع شد. اصلاً نفهمیدم چطور شد ازش خوشم اومد. کم کم حرف ازدواج رو پیش کشید و یهو دیدم شیش ماه نشده داریم ازدواج می کنیم نگاه به سید می کنم. میان دو ابرویش گره افتاده و با دانه های تسبیح عقیقش بازی می کند. - حاجی و منصور از همون اول ساز مخالف زدن. بابای من از اونور موافق نبود. هر کدوم دلایل خودشونو داشتن. بنظر حاجی من یه دختر ونگ و باز بودم که بدرد حامد نمی خورد و بابای من فکر می کرد چرا باید دختر تحصیل کرده ش زن یه دیپلم ردی شه و گند بزنه به آینده اش حاج خانم لبخند می زند. - یادمه اونروزا ملیحه می گفت حامدم عاشق شده.. حرف حاجی رو گوش نمی ده، می گه اِلا و بِلا همین دخترو می خواد نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz