- بفرمایید.. چیزی می خواستین؟
بارِ اول است سلامش را علیک نمی گویم.
- سلام من علیک نداشت، آقا سید!؟
از روی صندلی بلند می شوم.
چشم به اطراف مغازه می چرخانم.
شلوغ است و بچه ها مشغول کار.
حسین را صدا می کنم.
صندوق را به او می سپارم.
رو به روی زرین می ایستم.
- می شه بدونم چرا هر چند روز یه بار می آی اینجا؟
اشاره به جعبه شیرینی می زند.
- خب.. می آم شیرینی بخرم
حالم از این موش و گربه بازی بهم می خورد.
- می شه خواهش کنم مِن بعد از محل خودتون شیرینی بخرید، خانم دکتر!
جمله آخر را به طعنه ادا می کنم.
خیره در چشمانم لب می جنباند.
- زبونت نیش داره، امیر حسین!
پوزخند واضحی می زنم.
- لازمه یه بار دیگه خودم و معرفی کنم!؟ شریعت هستم خانم
- برای من نه.. تو همون امیر حسینی که می شناختم
🌸 پارت #هدیه
#پارت_220
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz