eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
331 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمانم را می بندم. پشت پلک هایم تصویر پسری قد می کشد که با من متولد شده بود. پسری که حس آن روزهایش را عجیب می خواست و به دیدن یک نفر عادت کرده بود انگار. دستی به صورتم می کشم. روشناییِ داخل خانه نگاهم را سمت اتاق مریم می کشد. ابروهایم بالا می پرد. نمی دانم او هم مثل من گرفتار بی خوابی شده! یادم به حرف مادر می افتد. گفته بود حاج صادق جوابش کرده و بی پناه است. وصله ی تن نیست اما بنده ی خدا که هست.. نیست! خواسته ی مادر را زمین نمی گذاشتم هرگز. هر چه باشد خانه ی خودش هست و اختیارش دست او. گوشه ی پرده را کنار می زند. من را نمی بیند انگار. محرم نیست و من چشم می دزدم. نمی دانم چندمین سیگار را آتش می زنم. صدای باز و بسته شدن در می آید. نگاهم سمت پله های ایوان می دود. دخترک از پله ها پایین می آید. جلو می آید و دستانش را در آبِ حوض فرو می برد. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz