eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
331 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ 🍃زائرت‌مثل‌خودت‌شوق‌شهادت‌دارد زائرتوست،به‌لطف‌تو،لیاقت‌دارد...♥️ اینکه‌خون‌ریخته‌بر پیکرمان‌غصه‌نخور کشورت‌نیزبه گلگون شدن عادت دارد🕊🖤 🔸🍂 🌾🍃 🌾🍃 🔻@MasjedAR
رنگین❣ درهمین حین یکی از گارسونهای کافی شاپ دوتا شربت البالو آورد,من که ازشدت استرس,فشارم افتاده بود وکل بدنم میلرزید,ساره هم دست کمی از من نداشت. ساره ,دستبرد یک شربت البالو برداشت وداد دست من ویکی هم خودش شروع کردبه سرکشیدن واشاره کردبه من وگفت:سمیه جان,شربتت رابخور ,حالت بهترشد تکلیف اشکان خاااان رامشخص میکنیم. یه ذره ازشربت راخوردم ,خیلی خنک وشیرین بود ,تا تهش راسرکشیدم... ای وااای یه جورایی سرگیجه گرفتم,نگاه کردم به ساره اونم مثل من بود,شک نداشتم داخل شربت لعنتی چیزی ریخته بودند. هنوز کمی هوشیاری برام مونده بود,دست ساره راگرفتم وگفتم:باید ازاینجا بریم بیرون,ساره هم که مثل من بود بدون کوچکترین مقاومتی پاشد که بریم بیرون اشکان خودش راانداخت جلو.ورو به ساره گفت :کجااااا؟؟ ساره باهمون بی حالی زدش کناروگفت:آشغال عوضی ,میرم یک راست پیش پلیس...فهمیدی؟ اشکان یک نگاه به من کرد وگفت:نه نه نه,خانم کوچلوی خوشگل ,یادت نرفته که اخرین حرفم را.الان وقت تسویه حسابه,تشریف داشته باشین... با تمام توانم کیفم رازدم روسینه اش ,همینجورکه تلوتلو میخورد,به گارسون پشت سرش خورد. گارسونه رو به اشکان گفت:جلوشون رابگیرم؟ اشکان یه چشمک بهش زد وگفت:نه واسه چی؟بزار برن ما کارخلاف قانون نکردیم تابترسیم. باهزار زحمت چندتاپله رابالا اومدیم وسوار ماشین ساره شدیم ویک خواب سنگین چشام رادربرگرفت ودیگه چیزی نفهمیدم... دارد..... 💦⛈💦🕊💦⛈
رنگین❣ چشام راباز کردم,درکی از اطرافم نداشتم,چادرم روصورتم افتاده بود وخبری ازکیفم هم نبود, از زیرچادر دوتامردراجلوی ماشین میدیدم,سرم را چرخاندم ,ساره راکنارم درخواب ناز دیدم,یکی ازمردها متوجه حرکت سرم شود وگفت:اشکان نکنه یه وقت بیدار شن؟؟یکیشون داره تکون میخوره هااا اشکان:نه بابا خیالت راحت بااون داروی خواب اوری که بهشون تزریق کردیم ,قولت میدهم تاخود امارات خواب باشن امارااااات!!!! وای خدای من این چی داشت میگفت,امارات برای چی؟؟اخه باچه جراتی این کارمیکنن.. حالا چه جوری خودم رانجات بدهم,الان چه مدت میگذره,به نظرمیومد ظهرباشه ,اما ما الان کجاییم؟بقیه ی دخترا چی شدن؟؟اینا چه نقشه ای توسرشونه؟؟خدای من,بابا ومامانم....یعنی الان چه خبره خونمون؟؟ هزارتا فکر از ذهنم میگذشت ,اما سعی میکردم کوچکترین حرکتی نکنم ,تامتوجه هوشیاری من نشن. درهمین حین موبایل اشکان زنگ زد... اشکان:الوووو,شما کجایین؟چراازصبح جواب نمیدین؟؟ به بندر رسیدین؟ ما نزدیکیم,سعی کنید طوری رفتارکنید تا جنسا شک نکن...خیابان صیاد منتظرم باشین تاباهم بریم اسکله وسوار کشتی بشیم... وای خدای من اینا چقددد پست هستند,حالا فهمیدم چه نقشه ای تو سرشون هست ,از دخترا به نام(جنس) اسم میبرند وقراره بافروششون به شیخای عربی خودشون به نوایی برسن,من بدبختتتت چکارکنم.. خدااااا حق من نیست اینجور تباه بشم...پیش خودم شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا تا یک راهی برام باز بشه ,من به معجزات خواندن زیارت عاشورا ایمان دارم... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈
رنگین❣ ماشین همچنان در حرکت بود,اشکان راننده ومرد کناریش هم هراز چندگاهی ,نگاهی به ما میانداخت,خیلی نامحسوس دستم راحرکت دادم تا دست ساره را بگیرم ,شاید میتونستم بیدارش کنم. همینکه آروم دستم رااز رو زانوم پایین آوردم ,یک دفعه دستم خورد به یه چیز محکمی ,انگاری توجیب مانتوم بود.. اوه خدای من گوشیم بود,اره یادمه اخرین بار گوشی خراب مامان راگذاشتم توکیفم وگوشی خودم را که روی سایلنت بود ,توجیب مانتوم گذاشتم,این نامردا هم حتما وقت وارسی کیفم ,فکر کردند گوشی مامان مال منه وکیف وگوشی را سربه نیست کردند. یک نور امیدی تودلم روشن شد واز ته قلب خدا راشکر کردم. اهسته دست کردم تو جیبم,اووف اینم که نصفش زیر پام بود ,باید هرطوری شده گوشی را درش میاوردم. باهرتکان تندی که ماشین میخورد یا از روی دست انداز رد میشد منم تکون میخوردم تا گوشی را آزاد کنم,فک کنم نیم ساعتی طول کشید تا بالاخره درش آوردم.آروم.گوشی را دادم دست راستم,اخه چون سمت شاگرد بودم اینجوری نه اشکان ونه مرد کناریش که مجید صداش میکرد,متوجه حرکات دستم نمیشدند چون تو زاویه ی دیدشون نبودند. بالاخره صفحه ی گوشی راروشن کردم,اوه خدای من چقدتماس بی پاسخ,همش ازخونه وگوشی بابا بود. چون گوشیم ازاین لمسیا بود آروم رفتم رواسم بابا وبراش,نوشتم (مارا دزدیدن ,میبرن بندرتاببرنمون امارات) وارسالش کردم. دیدم حواسشون به من نیست ومشغول سیگارکشیدن وحرف زدن هستند دوباره نوشتم (نمی تونم صحبت کنم,زنگ نزنین) دوباره ارسال کردم پیامها دریافت شد وبه ثانیه نکشید ,بابا برام پیام داد من الان تواداره ی پلیسم ,نت گوشیت را روشن کن ومکان نمای گوشیت را هم روشن کن,ان شاالله نجاتتون میدیم,نترس دخترم... کارهایی راکه بابا گفته بود انجام دادم که یکباره دیدم اشکان ومجید یه جورایی توخودشون افتادن . مجیدرو به اشکان گفت:چندبارگفتم اینارا هم با اتوبوس دخترا ببرن تا کسی مشکوک نشه,الان اگر بهمون گیردادن چکارکنیم هااا؟؟ اشکان:بابا خفه,قرارنیست مشکوک شن ,ماخانوادگی باخانومامون اومدیم سیاحت فهمیدی؟!! از زیر چادر ایست بازرسی پلیس کاملا دیده میشد. یک فکری به نظرم رسید... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈
خدا برایم کافی است همان خدایی که دغدغه از دست دادنش را ندارم همان خدایی که مرا در آغوش گرفته است و از مسیر گل و لای عبور میدهد خدایم را عاشقانه دوست دارم و میپرستم او همیشه به من لبخند میزند و مرا عاشقانه دوست دارد تمام زندگی ام را به او میسپارم نه غمگین میشوم، نه دلهره دارم، نه اضطراب دارم و نه ترس؛ چون خدایی دارم که به من نزدیک است شبتون با آرامش 🌹🫶🌱 .... 🌙✨ https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕✨صبح یکشنبه تون عالی ❄️✨روزگارتان زلال ⛄️✨امروزتان گلباران 💕✨زندگیتان بدون حسرت ❄️✨عاقبتتان بخیر ⛄️✨عشقتان مستدام 💕✨محبت خدا در دلتان ❄️✨آرامش همنشینتان ⛄️✨ و روزتان بخیر و شادی💐‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ❄️🍃https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂 صبح شنیدم وانتی داد میزنه «بدو سیب زمینی» 🗣 رفتم بیرون بخرم 🚶🏻🏃🏻🚶🏻🏃🏻🏃🏻 دیدم همسایمونه داره با پسرش ورزش میکنه 😐 بهش میگه بدو😑😅 👈 گذاشتن روي افراد در قرآن نهي شده... وَ لا تَنابزوا بالالقاب...❌❌⛔️ 😁 ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﺼﺎﺑﯽ, ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺷﻠﻮﻍ ﺑﻮﺩ 👨🏻 ﮔﻮﺷﺖ ﻫﺮﮐﯽ ﺁﻣﺎﺩﻩ میشد اﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺻﺪﺍﺵ ﻣﯿﺰﺩ :👇 ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﯿﺎ ﺟﻠﻮ ! ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ آﻗﺎ ﻣﻦ 😂 ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ 😎 ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎﺩ جلو 😄😜😂😝 🌷🌹🌷🌷🌹🌷 ـ🌧⛈🌧⛈ : 🌷🌹🌷🌹 🎯 گفتن دیگران یا صدا زدن آنها با لقب و زشت جایز نیست.❌ (چه با زبان چه با نوشتن....) مسخره کردن دیگران نیز است. ❌⛔️ 👈 چون بی احترامی به مؤمن حرام است. خداوند دوست دارد همه مردم با و با هم رابطه داشته باشند.🌷🌹❤️❤️🌷🌹 https://eitaa.com/Noorkariz
✅ اقامه نماز باران 💢 با توجه به کاهش رحمت الهی و درخواست مؤمنین در ایام ماه رجب؛ نماز باران اقامه می‌گردد. @njf_online ⏳جمعه ۲۲ دیماه ۱۴۰۲ ⏰ ساعت ۸ صبح 📌 جنب پارک کوهستان نجف‌آباد 🔻توصیه‌ها: ✅ عزیزانی که توانایی دارند روزهای چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه بگیرند. ✅ استغفار، توبه، ادای حق الله و حق الناس را فراموش نکنیم. ✅ زیرانداز، سجاده و مهر شخصی همراه داشته باشید.