این خانم خانما که خیلیم شیک و پیکن، همونطور که بنظر نمیرسه یه کتابفروشی خوشگل داره. بوی عود، گلای خشک شده، کتابای قدیمی و جدید... اصن یه وضی.
اما خب این کتابفروشی هم مثل هرکتاب فروشی دیگهای یه راز داره... درواقع یه در داره. یه در مخفی. در مخفی رو وقتی باز کنی انباری رو ملاحظه میکنید؛ خیلی مرتبه (خیلی) ولی خب از دس گرد و غبار و اسپایدرمنا در امون نمونده.
اما دقیقا چه چیزی این در رو تبدیل به راز میکنه؟
راز اینکه تو کافیه کتاب مدنظرتو دستت بگیری و با اون یکی دستت دستگیره درو، بازش که کنی وارد صحنهای از همون کتاب میشی.
این خانم کتاب فروشم حواسش به این درِ هس- درواقع نگهبان دنیای ما و کتاباس.
اصل داستانم درمورد اینکه یه نوجوونی این رازو کشف میکنه و توی دنیای یکی از کتابا گم میشه و خانم کتابدارم باید بار و بندیلشو جمع کنه دنبال این بچه- یا شایدم خودش از اول با این بچه هه همراه میشه تا برن یه چیزیو درست کنن- هرچی
اصلنم مود نیس
خب، تامام. #نویسندح_قلابی
انشاءالله که دیگه تامام شد.
#نویسندح_قلابی
هدایت شده از نقاب دار-
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/NotMood/2662
واییی چه وایب خوبی دارهههه
کاش واقعی بود🥲
#دایگو
اصلنم مود نیس
📪 پیام جدید https://eitaa.com/NotMood/2662 واییی چه وایب خوبی دارهههه کاش واقعی بود🥲 #دایگو
جدی؟ البته اره وایب کیوتی میده
ولی اونجاش که درمورد نحوه کشته شدنش مینوشتم یه لحظه انگشتام وایسادن که: داش چی داری مینویسی؟
هدایت شده از نقاب دار-
📪 پیام جدید
میخواستم بگم منم هستم ولی دیگه اذیت میشی
برو بخواب فرزند خلاقم
#دایگو
اصلنم مود نیس
📪 پیام جدید میخواستم بگم منم هستم ولی دیگه اذیت میشی برو بخواب فرزند خلاقم #دایگو
عی بابا😔
حالا تو بده شاید چیزی به ذهنم رسید.
بعدم اینا مثل اونی که برا ربکا نوشتم نیسا!
برا ربکا اختصاصی بود- ینی یه داستان درمورد خود ربکا، شخصیت اصلیش ربکا بود.
ولی اینا یه داستانن درمورد فرد احتمالی پشت این اکانت. اگه بخوام یه خلاصه داستان درمورد خود واقعیتون بنویسم هم باید شناخت داشته باشم تا حدودی هم... همین دیگه!