اصلنم مود نیس
یاد یه چی افتادم-
یه سری که داشتم کتاب زنان توی دیوارو میخوندم که مثلا جاهای باحالش بود؛ صداهای عجیب از تو دیوار و مرگ فلانی و گم شدن اون یکی و...
بعد با خودم هی میگفتم حاجی ول کن اینو برو فلان کارو انجام بده (مطمئن نیسم چه کاری بود، فک کنم امتحان ریاضی داشتم نمد) هیچی منم بززززور کتابو بستم.
بعد که بستم قلبم تند میزد، تند نفس میکشیدم اینجوری بودم که وای حالا با این یارو که تو دیواره چیکار کنم... پاشدم که یه فکری به این هچلی که توش افتادم بکنم که تازه فهمیدم عه
منکه تو کتاب نیستم:|😂😂😂
اصن خیلی خوب بود😂😂