eitaa logo
نوآ‹›Nova
102 دنبال‌کننده
310 عکس
229 ویدیو
1 فایل
آرامش، سکونی است در مزرعه‌ ای از گل های نرگس به سوی نور حیات بخش است.. گفتگو با نوآ👇 @Nova_a https://daigo.ir/secret/920003993
مشاهده در ایتا
دانلود
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ می‌دونی گرافیست یعنی چی؟؟ وای دقیقا یعنی میرم دنبال کار برای تدوین.. میگن باید : فیلمبرداری عکسبرداری رابط کاربری UX UI ایده پردازی تبلیغاتی و سناریو اکسل پاسخگویی به مشتری و.. و.. و و و بلد باشید.. اینجوری یا تدوینگر رو درست بهت توضیح ندادن یا خیلی ... ✨
اخههه ایناا همشون یه شغل جدااس
شبیه اینکه به یه پلیس بگی باید کارای اورژانس بلد باشی آتش‌نشانی بلد باشی باید پزشکی سرت بشه جراحی بلد باشی محیط بانی بلد باشی 😑😑😑
حیف رنگ سفید نداشتم.. و کاموای سفید هم می‌خوام 🥲 اون گل سرخ روی گلدون سنگی که گذاشتم یه فکری راجبش دارم و بیاد ببینم عملی میشه یا نه 🌚 قرار یه جایگاه تو بدنه گلدون داشته باشه..
اسپری تموم کردم باید برم بخرم روی گلدون بپاشم تا جنسش شیشه ی بشه🌚
نوآ‹›Nova
دست منه😂
فکر کنم برای گلدون زهرا روغن جلا بخوایم که بزنیم نه رنگ پر بشه و نه آب روش اثر بذاره
نوآ‹›Nova
دست منه😂
من گلدونمو میخااااممم
نوآ‹›Nova
اما آن صبح شروعی جدیدی بود و امیدی کوچک درونم خودنمایی کرد. شبیه آن آدمی که در پی طلا زمین را تا جا
سلام استاد عزیز امروز از اون روزا بود که دیگه نمی تونستم چیزی براتون ننویسم. الان ذهن آشفته م سر و سامون گرفته و میتونم راجب اتفاقات و تجربیاتم صحبت کنم.. خب میرم سر اصل مطلب. توی این مدت کوتاه روی سن تئاتر خیلی چیزا رو فهمیدم . البته!! فهمشو الان بدست اوردم. دیدین تمرین و تلاش می کنید ولی بازم چیزی پیش نمیره ؟ انگار اون همه تلاش و دست و پا زدن جواب نمی ده ؟ کل این یه روز و نصفی مونده به اجرا مدام به این فکر می کردم بازم لحظه ی که قرار همه چی خوب پیش بره رو خراب کنم! و خب تمرین آخر حسابی خراب کردم.. چون ذهن و بدنم هماهنگ نبودن! وقتی صبح داشتم خاطرات این مدت رو مرور می کردم فهمیدم علاوه بر اینکه ذهنم همراهیم نمی کرد گوش هامم صداهای بیرون رو نمی شنوه. و مغزم پیچ تاب می خوره که خودش بهم بگه اطرافم چه خبر! همیشه این ترس رو داشتم که وقتی میرم روی سن اجرا انقدر ضربان قلبم بالا بره که نتونم صدا ها و رنگ ها رو درست ببینم! اما اینبار خبری از استرس نبود.. دیالوگ هامو حفظ بودم. روند صحنه رو حفظ بودم. ریکشن ها رو یادگرفتم. ضربان قلب بالا نداشتم. دست و پاهام سر نشده بودن. پس چرا باز انگار از محیط دورم جدا شدم؟ اینو فهمیدم: من توی دید همه هستم.! خب منم فکر می کردم حس نگاه مخاطب باعث می شه استرس بگیرم . اما الان فهمیدم باعث میشه تلاش کنم درونم خودم گمه گور نشم چون چشما به من زل زده شده.. و حالا که حرفی برای گفتن دارم.. پس باید به مخاطب ثابت کنم ارزششو دارم.. به طور خلاصه انگار مغزم بازیگرای دیگه رو نمی دید و تلاش می کرد روی اون سن نگاه ها رو به دنبال خودش بیاره.. ✨