نوآ‹›Nova
اسپری تموم کردم باید برم بخرم روی گلدون بپاشم تا جنسش شیشه ی بشه🌚
گلدون منو بیا بده😬
نوآ‹›Nova
دست منه😂
فکر کنم برای گلدون زهرا روغن جلا بخوایم که بزنیم نه رنگ پر بشه و نه آب روش اثر بذاره
نوآ‹›Nova
اما آن صبح شروعی جدیدی بود و امیدی کوچک درونم خودنمایی کرد. شبیه آن آدمی که در پی طلا زمین را تا جا
✨
سلام استاد عزیز
امروز از اون روزا بود که دیگه نمی تونستم چیزی براتون ننویسم.
الان ذهن آشفته م سر و سامون گرفته و میتونم راجب اتفاقات و تجربیاتم صحبت کنم..
خب میرم سر اصل مطلب.
توی این مدت کوتاه روی سن تئاتر خیلی چیزا رو فهمیدم .
البته!! فهمشو الان بدست اوردم.
دیدین تمرین و تلاش می کنید ولی بازم چیزی پیش نمیره ؟
انگار اون همه تلاش و دست و پا زدن جواب نمی ده ؟
کل این یه روز و نصفی مونده به اجرا مدام به این فکر می کردم بازم لحظه ی که قرار همه چی خوب پیش بره رو خراب کنم!
و خب تمرین آخر حسابی خراب کردم..
چون ذهن و بدنم هماهنگ نبودن!
وقتی صبح داشتم خاطرات این مدت رو مرور می کردم فهمیدم علاوه بر اینکه ذهنم همراهیم نمی کرد گوش هامم صداهای بیرون رو نمی شنوه.
و مغزم پیچ تاب می خوره که خودش بهم بگه اطرافم چه خبر!
همیشه این ترس رو داشتم که وقتی میرم روی سن اجرا انقدر ضربان قلبم بالا بره که نتونم صدا ها و رنگ ها رو درست ببینم!
اما اینبار خبری از استرس نبود..
دیالوگ هامو حفظ بودم.
روند صحنه رو حفظ بودم.
ریکشن ها رو یادگرفتم.
ضربان قلب بالا نداشتم.
دست و پاهام سر نشده بودن.
پس چرا باز انگار از محیط دورم جدا شدم؟
اینو فهمیدم:
من توی دید همه هستم.!
خب منم فکر می کردم حس نگاه مخاطب باعث می شه استرس بگیرم .
اما الان فهمیدم باعث میشه تلاش کنم درونم خودم گمه گور نشم چون چشما به من زل زده شده..
و حالا که حرفی برای گفتن دارم..
پس باید به مخاطب ثابت کنم ارزششو دارم..
به طور خلاصه انگار مغزم بازیگرای دیگه رو نمی دید و تلاش می کرد روی اون سن نگاه ها رو به دنبال خودش بیاره..
✨
نوآ‹›Nova
✨
خب می شه گفت جسمم انگار حس تنهایی می کرد.
اینکه حالا همه چی به اون بستگی داره..
الان که خوب میبینم میگم نه نوا!
همه چی به تو بسته نیست بلکه هر جز روی صحنه یک خالق!!
به غیر تو دو شخص دیگه به همراه وسایل روی صحنه توجه ها رو خریدن..
تمام نگاه ها روی تو نیست بلکه روی کل صحنه است!
نگاه مخاطب شبیه همون نگاه اشخاصی که میان تابلو نقاشی رو ببین!!
اگه داخل اون تابلو نقاشی به مخاطب نگی کجا رو نگاه کنه و بعد نگاهشو به چی بده اون نه تنها دیگه نگاهش به طرح نقاشی نیست بلکه لابه لای اون همه رنگ گم و سرگردون می شه!!
وقتی روی صحنه هستی یکی از اون اتصال های که می گه دیگه به من توجه نکن به یه چیز دیگه نگاه کن دیالوگ!
تو با تموم کردن دیالوگت باید مخاطب به نفر مقابلت راهنمایی کنی..
نه اینکه مخاطب مجبور باشه نگاهشو به جای برسونه¡
و با شدید بیان کردن دیالوگ یا زبان بدن، شبیه به خطوط مارپیچ تمام حواس رو از بقیه جاها می گیری که هیچ، چشم به دنبال راه فراری از اون مارپیچ میره..
پس این کل صحنه هست که توجه بهش هست و در واقع صحنه با تقسیم توجه ، محیطی رو آماده کرده تا با آرامش بیشتر نقشتو ایفا کنی و بعد کنار بکشیُ اجازه بدی بدون حرکت اضافه ی شخص دیگه نه تنها نقششو ایفا کنه بلکه وجود تو رو پر رنگ تر و کامل تر کنه!
نه تنها اون بلکه تو هم باید وجودت در صحنه جوری باشه که نقش های دیگه رو به چشم بیاری نه فقط خودت!
بله استاد عزیز ..🌱:»
اینجوری مخاطب دنبال ریکشن های ما میاد.
و منتظر واکنش طرف مقابل رو ببینه..
گفتم واکنش ؟
یه چیز دیگه یادم اومد.. بدن من با ذهنم یا ذهنم با بدنم هماهنگ نبود چون یکی در لحظه می خواست واکنش بده و اون یکی جلو تر صحنه بعدی رو پیش میبرد!
باید می ذاشتم صحنه منو جلو ببر
نه اینکه من صحنه رو جلو بکشم.
بنظرم صحنه شبیه همون زمان...
امیدوارم بتونم از آگاهی جدیدم به نحو خوبی استفاده کنم..
گرچه که اصلاح کردن کمی دشوار ولی چیزی نیست که نشه از پسش بر اومد..
دنبال عقل رفتم و کاری پیش نرفت
فرمان عشق بردم و دردی دوا نشد
رفتم که رو به درگهِ صاحب دلی کنم
کس جز به سوی خویشتنم رهنما نشد..
درک و آگاهی درونی انقدر مهم که نبودش همه چیو رو از بین میبره و هیچ چیزی نمیتونه به دادش برسه..:)
-خانه آسمانی ها
استاد #فرج_نژاد
✨
نوآ‹›Nova
✨ بزرگترین ترس بی معنی بودن زندگیمه... شما چی؟ ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
گاهی زندگی بیرون اومدن از دره هاست:»🌱
✨
هدایت شده از در میان قفسه های کتابخانه
خیلی از انسانها فکر میکنند . برای اینکه انسان خوبی باشند . باید دقت کنند که به هیچ کس هیچ آسیبی نرسانند
ونگوگ