eitaa logo
نوآ‹›Nova
102 دنبال‌کننده
310 عکس
230 ویدیو
1 فایل
آرامش، سکونی است در مزرعه‌ ای از گل های نرگس به سوی نور حیات بخش است.. گفتگو با نوآ👇 @Nova_a https://daigo.ir/secret/920003993
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد ترک و دل کندن از هر رفت آمد.. مهم نبودن ، بود و نبود ها.. آدم های وارد زندگیم شدن که: وقتی خودم متوجه نیستم خسته م: نوآ چقدر خسته!کمی با خودت مهربون باش.. وقتی که محکم چیزی رو قایم کردم: حالت خوب نیست نوآ، جای تو حواسم به بقیه کار ها هست.. و همین طور بدون اینکه متوجه بشم اون ها از دور مراقبم هستن..
نوآ‹›Nova
بعد ترک و دل کندن از هر رفت آمد.. مهم نبودن ، بود و نبود ها.. آدم های وارد زندگیم شدن که: وقتی خودم
نمیخوام بگم آدم خوبی بودم یا هر چی! میخوام بگم خدا به اون شخصیت خوب کوچیکم در کنار شخصیت بد بزرگم، هدیه های داده که بزرگ تر از شخصیت بدم بشه و سایه آدم های خوب روی شخصیت بدم بیفته.. و چه بدی های که زیر سایه خوبی ها به آرامش رسیدن.. و چه خوبی های که در زیر سایه بدی ها جان باختن! _روزی تاریکی می درخشد
هدایت شده از 𝘕𝘪𝘨𝘩𝘵 𝘴𝘵𝘢𝘳
نمیشه ی نفر دیگه بیاد بشیم ⁸⁰ ینی؟🥲
آدم همه درد و شادی خودش رو مخفی می کنه و بعد تصمیم می گیره اونا رو برای یک یا چند نفر فاش کنه.. و بعد فقط خودش رو پشیمون می بینه که قلبش رو باز کرده.. و دوباره به سکوت و پنهان کاری بر می گرده، فقط بیشتر و عمیق تر.. ✨infj, infp, isfj, intp, istp
نوآ‹›Nova
استاد عزیز با آنکه آشنایی ما زمینی نبود ولی درس های زیادی از شما یاد گرفتم. نبود شما .. جای خالی شما
سلام استاد عزیز مدتی می شود تلاش می کنم تا برایتان نامه بنویسم. ولی حال خوبی برای نوشتن نداشتم. این مدت به این فکر می کردم چقدر نوشتن مقدس است. مخصوصا اینکه برای شخص بزرگی باشد. شخصی که تمام وجود و زندگیش را گذاشت تا از خود بگذرد و به خدا برسد. و در این مسیر رسیدن به خدا شد، رخداد اتصال به آسمان ها. همان گونه که خود اهل آسمان ها ست. آری از مقدس بودن قلم سخن به میان آمده بود. خلاصه این گونه بگویم انگار چیز در اعماق وجودت دست به قلم می شود. و شاید آن روح است. حتما روح است نه؟ چرا که این مدت روحم به هر جایی خورد و شکست که نمی توانستم بنویسم.. مثل شب عیدی که می خواستم با شما سخن بگویم. راستی عید امسال تان مبارک. یا مثل آن موقعه که دو شب از تولدتان می گذشت. و راستی تولدتان مبارک.
نوآ‹›Nova
سلام استاد عزیز مدتی می شود تلاش می کنم تا برایتان نامه بنویسم. ولی حال خوبی برای نوشتن نداشتم. این
می دانید حرف های زیادی برای گفتن دارم. ولی از کجا بگویم؟ از سفری که بی میل رفته ام؟ از یقه گیری با خدایم؟ یا از مرداب درونی که در حال بلعیدن روحم بود؟ خب از آنجایی می گویم که راهی سفری بی میل شدم. چرا که می خواستم حتی شده حال و هوایم تغییر کند. اما در سفر بدتر شد. چرا که حس پوچی هم درونم رخنه کرد. و آن شب هم طلبکار شدم که چرا آمده ام. اگه می شد بی درنگ وسایل را جمع کرده و با آن خوردگی درونی فرار می کردم. به یاد دارم که حتی بیان کردم که این سفر حالمو نه تنها بهتر نکرد بلکه با سرعت بیشتری فرو ریخته ام! پتوی آن شب که مرا به خواب برد ناامیدی بود. نداشتن دلیلی برای فرا رسیدن صبح و بیداری. ترجیح می دادم در خوابِ خوردگی درونم می ماندم تا صبح بیدار شوم و پوچی بیشتری با هر کاری درونم جان بگیرد!
نوآ‹›Nova
می دانید حرف های زیادی برای گفتن دارم. ولی از کجا بگویم؟ از سفری که بی میل رفته ام؟ از یقه گیری با
اما آن صبح شروعی جدیدی بود و امیدی کوچک درونم خودنمایی کرد. شبیه آن آدمی که در پی طلا زمین را تا جان داشته حفر کرده. و خود هم در آن حفر دفع گشت! برعکس تصورم اتفاق ها می افتادند. با هر فعالیت پیش رو انگار شخصی سنگلاخ های که روحم را زنده به گور کرد بود، شست و شو می داد. و خواب پایان آن روز در جمکران رقم خورد:)🌱 شب اول قدر مهمان آقا.. می دانید آن شب حس می کردم مثل یک بی سرو پای دیوانه در کوچه های که کسی صدایم را نمی شوند فریاد می کشم. کوچه های تاریکی که خانه در آن فراوان است و خبری از ساکنانش نیست. حس می کردم در آن دیوانگی که دست طلبکاری به یقه خدا بستم یک نفر بدون آنکه عالمم را برهم بزنند مرا در خانه خویش راه داده است. و چشم در انتظار است برای آنکه گرمای خانه آرام آرام سرمای تنم را بگیرد و به خود بیایم. دیدن آن خانه برایم جالب بود چرا که در شب تولد صاحب خانه آنجا مهمان بوده ام. و افطار شب اول سفر را از خانه ایشان برایمان اوردند. باید بگویم جزو یکی از زیباترین شب هایم بود. چه گویم از کرم اهل این خانه ؟ مگر دعوت همان یک شب بود؟ شب دوم را در حرم حضرت معصومه سپری کردم.🌱 راستی استاد، دیشب با داستان حضرت سلیمان روبه رو شدم. و امشب که شب سوم قدر است در ذهنم تداعی‌ شد. آن بخشی از داستان برایم تداعی شد که جن ها جسم های آلوده را تسخیر کردن و حضرت سلیمان روبه رهبر آنان گفت که نام خدا رو بر زبان بیاور و به او پناه ببر. آن رهبر با تمام وجود فریاد می‌زد نمی توان از بس ناپاکم دگر نمی توانم. حضرت سلیمان بار ها و بار ها جمله خودش را تکرار کرد و به او امید میداد که می تواند. در انتها او توانست و جن ها جسم او را رها کردند. به خودم امیدی نیست به این میزان لطف رب دل امید بستم؛)✨ می شود امشب برایم دعا کنید؟ از آن دعا های که بند این خانه شوم.. -خانه آسمانی ها استاد
مداحی آنلاین - نماهنگ العجل - کریمی.mp3
4.3M
میدونم محال جوابم کنی.. میدونم محال خرابم کنی..