خب، خیلی ممنون که نادیده نگرفتید، من دیگه باید برم، ولی شما پیام بدید همینجوری هر وقت اومدم جواب میدم🙃🙃
بچهها امروز واقعا از ناشناسها لذت بردم. لینک ناشناس پاک میشه و لطفا اگه ذخیرهای چیزی کردید پیام ندید.
از این به بعد هر هفته یه بار ناشناس داریممم
از بچگی داخل کتابهای درسی، به ما یاد دادند بزرگ شویم و کارهای بزرگ کنیم.
ما یاد گرفتیم تکنولوژی رشد و پیشرفت میکند و عقاید عوض میشوند.
مثلا در زمان یونان باستان، چند تا معبد برای خدایان ساخته شد؟ چند نفر به آنها دعا کردند؟
و حالا؟ حالا آنها فقط افسانه و داشتانهایی برای بچهها هستند.
البته فقط افراد کمی میدانند که آنها واقعی هستند و با فراموش شدنشان، مانند جهان مدرن شدهاند. خدایان زندگی باستانی و شاهانه خود را فراموش و میان آدمیان به زندگی پرداختند.
و زمانی که هلیوس خود را کنار کشید،
آپولو خورشید را به غرب رساند،
خدای موسیقی به ما قدرتی برای نواختن عطا کن.
خدای خورشید، به ما نوری برای روشنایی عطا کن.
خدای تیراندازی، هوای ما را در جنگها داشته باش.
جمعیت خیلی زیادی برای دیدن خواننده معروف، کسی که با نام [صدای خورشید] شناخته میشود، آمده بودند.
درون یکی از اتاقکهای پشت صحنه، پسر جوانی گیتار در دست، رو به روی آینه نشسته بود.
او پوستی سبزه با موهای طلایی داشت، خوش قیافه بود و سویشرت مشکی را روی تیشرت زرد پوشیده بود.
روی گردنش خالکوبی خورشید و روی ساعد دست راست، خالکوبی یک تیر و کمان دیده میشد.
این روزها همه میدانستند که او کیست، او صدای خورشید بود.
در زده شد و پسری با حدودا بیست و یک سال سن وارد شد. او با پوست برنزه و موهای مشکی فرفری، دو چوب درام در یک دست، و در دست دیگر تاجی مزین شده با برگ بو داشت.
تو گفت:《جیسون؟ هنوز که نشستی. از دست تو چیکار کنم؟ همه منتظرن. ما از کنسرتهای مایکل جکسون هم بیشتر تماشاچی داریم. حواست با منه جیسون؟》جیسون با حواس پرتی گفت:《دلم برای خودم تنگ شده مکس. برای کسی که بودم و کارهایی که کردم.》
مکس جوری به او نگاه میکرد که انگار دیوانه شده است.
جیسون آهی کشید و بلند شد. تاج برگ بو را روی موهای طلاییاش گذاشت و از اتاقک بیرون رفت.
صدای خورشید روی صحنه مقابل هزاران نفر حاضر شد؛ اما بر خلاف انتظار دیگران او آهنگ دیگری خواند.
آهنگی راجع به مرد تنهایی که خدای خورشید بود، او طاعون را فرستاد و هزاران نفر را بیچاره کرد، عشقهای نافرجام زیاد و موسیقیهای باور نکردنی، خواند.
او از خدایی به نام آپولو خواند، از فراموش شدنش در طول زمان و در آخر آهنگش، خواند:《و او دوباره توسط فانیان پرستیده شد.》
در آن لحظه تمام حضار میتوانستند قسم بخورند که او میدرخشد و از خود نور ساطع میکند.
شاید خدایان واقعا وجود داشته باشند.
#خدایانِ_فانی
قسمت اول.