eitaa logo
شماره "۱"
151 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
114 ویدیو
4 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3047 نه اتفاقا شخصیت مورد علاقمه فقط برام جالب بود ~~~ میدونم باو یه بار گفته بودی😂 ولی جدی خیلی شبیهشی، شبیه یکی از دوستام هم هستی.
از شدت ناشناس ها نمی‌دونم چیکار کنم، کدوم پیام رو جواب بدم کدوم رو بفرستم🙄
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3048 خیلی جالبه جدی؟ باعث افتخاره ~~~ اوهوم. ولی اون زیاد... چجوری بگم؟ امیدوارم تهش مثل اون نشی. که مطمئنم نمیشی🙃
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3050 خب.. نمیدونم چی باید بگم ~~~ بی خیالش، پیش میاد باو از خودت برام بوگو، هم رو بیشتر بشناسیم، مخصوصا اینکه الان کسی جز تو نیست تو ناشناس😂💔
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3051 همین اول بگم تو معرفی کردن خودم افتضاحم واقعا نمیدونم باید چی بگم😅 ~~~ مثلا اگه دوست داری سنت، رنگ مورد علاقه، هنری که بلدی، داستانی که روش کار می‌کنی، سناریو هایی که تو ذهنت می‌چینی...
827.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدافظ رفیق، مرسی این مدت تحملم کردی
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3052 16 سالمه و تو این 16 سال هنوز نفهمیدم رنگ مورد علاقم چیه. خب.. نمیشه گفت مهارت خاصی دارم ولی یکم نقاشی میکشم. داستان.. بحثش یکم طولانیه. خلاصه بخوام بگم تاحالا به نوشت چیزی فکر نکرده بودم تا تقریبا یه سال پیش که یه خواب دیدم و همون شد شروع این داستان و از همون موقع دارم روش کار میکنم. ~~~ 😂😂 خیلی باحال بود. چه جذاب، ایده ترمیناتور هم از یه خواب اومد. همونی که برامون فرستادی؟ مطمئنم می‌ترکونه. نقاشی هنریه که هیچ بویی ازش نبردم و به تمام کسایی که بلدن حسودی می‌کنم (از جمله ایگدراسیل کثافت، انقدر نقاشیش خوبههه)
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3055 آره اون یه بخشی ازش بود ممنونم راستش نقاشی همش به تمرین و علاقست و اینکه همیشه جای پیشرفت هست از همینش خوشم میاد ~~~~ همیشه به کسایی که هم نقاشی می‌کشن هم می‌نویسن حسودیم میشه😔
شماره "۱"
دارم سعی می‌کنم زنده بمونم. خیلی سخته مادرم همش دعوام می‌کنه و می‌زنه توی سرم، جری همش پیام میده، لی
نمیدونم چی اون لحظه باعث شد برم سمتش اما به سمت پسر روی ویلچر رفتم. اون موهای بلوند نسبتا بلند داشت، لاغر بود و خیس آب شده بود. بهش که رسیدم گفت:《می‌خوای کمکت کنم بری خونتون؟》اون احتمالا حتی از من بزرگتر بود، ولی انگار درد قلبم فکر کردن رو ازم گرفته بود. به خشکی نگاهم کرد و گفت:《منتظرم بارون قطع بشه، خودم می‌تونم برم خونه.》 با بی پروایی پرسیدم:《پاهات چی شده؟》 بدون اینکه نگاهم کنه پاسخ داد:《همون چیزی که مغز تو شده》 تحت تاثیر قرار گرفتم. کمی در سکوت گذشت که متوجه شدم بارون بند اومده. پسر مثل بید می‌لرزید. کاپشنم رو درآوردم و بهش دادم:《داری یخ می‌زنی، اینو بپوش من سردم نیست》 پسر کاپشن رو نگرفت. گفتم:《بیا از اول شروع کنیم. تو داری یخ می‌زنی منم گرممه، من حوصلم سر رفته و تو یم‌خوای بری خونتون. کاپشن من رو بپوش و بذار ببرمت خونتون.》پسر چرخ رو به حرکت درآورد و بدون گرفتن کاپشن رفت. دنبالش دویدم و پرسیدم:《اسمت چیه؟》 آرام گفت:《تِدیاس ماینر》تدیاس چه اسم عجیبی. گفتم:《صدات می‌کنم تِد. چند سالته تِد؟》به خیابون رسیده بودیم، خواست چیزی بگه که... همه چیز ناگهانی بود. همه چیز غیر قابل پیش بینی. مثل زندگی. ۲۸ روز، و این روزها بدون تد، خیلی وحشتناک می‌گذشت. من یک سگ داشتم. شاید دیگه ندارم. به هر حال همه چیز ناگهانی بود و من تا آخر زندگیم از ماشین‌های آلبالویی متنفر شدم. چون من یک سگ داشتم.
غم‌هایم را در آغوش می‌گیرم، چنان که زنده شوند با زمزمه‌های حسرت‌هایم، با من برقصند. دست مرا بگیر پشیمانی، ما در خانه‌ی مرگ می‌رقصیم و پژواک اضطراب‌ها در سالن می‌پیچد.
چون که تو مرا خندان می‌بینی و من در خودم فریاد درد می‌زنم. چون فقط افراد کمی گریه‌های مرا دیدند. چون به روحم شیطان گفته شد. دلیل بیشتری می‌خواهی؟ چون سرم از صداهای داخلش خسته شده.