شماره "۱"
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3044 واقعا عالی بود ممنونم ولی هنوز برام سواله چرا بنی؟ #
ببینم نکنه با پسرم مشکل داری؟🧐
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/3047
نه اتفاقا شخصیت مورد علاقمه فقط برام جالب بود
#هیچکس
#دایگو
~~~
میدونم باو یه بار گفته بودی😂
ولی جدی خیلی شبیهشی، شبیه یکی از دوستام هم هستی.
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/3048
خیلی جالبه
جدی؟ باعث افتخاره
#هیچکس
#دایگو
~~~
اوهوم. ولی اون زیاد... چجوری بگم؟ امیدوارم تهش مثل اون نشی.
که مطمئنم نمیشی🙃
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/3050
خب.. نمیدونم چی باید بگم
#هیچکس
#دایگو
~~~
بی خیالش، پیش میاد باو
از خودت برام بوگو، هم رو بیشتر بشناسیم، مخصوصا اینکه الان کسی جز تو نیست تو ناشناس😂💔
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/3051
همین اول بگم تو معرفی کردن خودم افتضاحم واقعا نمیدونم باید چی بگم😅
#هیچکس
#دایگو
~~~
مثلا اگه دوست داری سنت، رنگ مورد علاقه، هنری که بلدی، داستانی که روش کار میکنی، سناریو هایی که تو ذهنت میچینی...
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/3052
16 سالمه و تو این 16 سال هنوز نفهمیدم رنگ مورد علاقم چیه. خب.. نمیشه گفت مهارت خاصی دارم ولی یکم نقاشی میکشم.
داستان.. بحثش یکم طولانیه. خلاصه بخوام بگم تاحالا به نوشت چیزی فکر نکرده بودم تا تقریبا یه سال پیش که یه خواب دیدم و همون شد شروع این داستان و از همون موقع دارم روش کار میکنم.
#هیچکس
#دایگو
~~~
😂😂 خیلی باحال بود.
چه جذاب، ایده ترمیناتور هم از یه خواب اومد. همونی که برامون فرستادی؟ مطمئنم میترکونه.
نقاشی هنریه که هیچ بویی ازش نبردم و به تمام کسایی که بلدن حسودی میکنم (از جمله ایگدراسیل کثافت، انقدر نقاشیش خوبههه)
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/3055
آره اون یه بخشی ازش بود
ممنونم
راستش نقاشی همش به تمرین و علاقست و اینکه همیشه جای پیشرفت هست از همینش خوشم میاد
#هیچکس
#دایگو
~~~~
همیشه به کسایی که هم نقاشی میکشن هم مینویسن حسودیم میشه😔
شماره "۱"
دارم سعی میکنم زنده بمونم. خیلی سخته مادرم همش دعوام میکنه و میزنه توی سرم، جری همش پیام میده، لی
نمیدونم چی اون لحظه باعث شد برم سمتش اما به سمت پسر روی ویلچر رفتم.
اون موهای بلوند نسبتا بلند داشت، لاغر بود و خیس آب شده بود.
بهش که رسیدم گفت:《میخوای کمکت کنم بری خونتون؟》اون احتمالا حتی از من بزرگتر بود، ولی انگار درد قلبم فکر کردن رو ازم گرفته بود. به خشکی نگاهم کرد و گفت:《منتظرم بارون قطع بشه، خودم میتونم برم خونه.》
با بی پروایی پرسیدم:《پاهات چی شده؟》
بدون اینکه نگاهم کنه پاسخ داد:《همون چیزی که مغز تو شده》
تحت تاثیر قرار گرفتم. کمی در سکوت گذشت که متوجه شدم بارون بند اومده. پسر مثل بید میلرزید. کاپشنم رو درآوردم و بهش دادم:《داری یخ میزنی، اینو بپوش من سردم نیست》
پسر کاپشن رو نگرفت. گفتم:《بیا از اول شروع کنیم. تو داری یخ میزنی منم گرممه، من حوصلم سر رفته و تو یمخوای بری خونتون. کاپشن من رو بپوش و بذار ببرمت خونتون.》پسر چرخ رو به حرکت درآورد و بدون گرفتن کاپشن رفت. دنبالش دویدم و پرسیدم:《اسمت چیه؟》 آرام گفت:《تِدیاس ماینر》تدیاس چه اسم عجیبی. گفتم:《صدات میکنم تِد. چند سالته تِد؟》به خیابون رسیده بودیم، خواست چیزی بگه که...
همه چیز ناگهانی بود.
همه چیز غیر قابل پیش بینی. مثل زندگی.
۲۸ روز، و این روزها بدون تد، خیلی وحشتناک میگذشت.
من یک سگ داشتم.
شاید دیگه ندارم. به هر حال همه چیز ناگهانی بود و من تا آخر زندگیم از ماشینهای آلبالویی متنفر شدم.
چون من یک سگ داشتم.
#زندگی_تا_زندهای