eitaa logo
شماره "۱"
143 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پیوندگاه هستی ها
الارا جیپ خاکستری را جلوی در خانه مریک میدید . میتوانست صدای پای اتفاقات قریب الوقوع را بشوند . الارا مدت ها بود به نورث بریج آمده بود . فرار از زندگی کارمندی و پناه به اسب ها و اصطبل . موهای مشکی کوتاهش را از جلوی چشم هایش فوت کرد و یال اسبش را شانه کرد. دوباره نگاهی به آن سمت تپه انداخت . سه جوان دور و بر جیپ شأن پرسه می‌زدند. الارا یاد خودش می افتاد . ابتدا سخت بود . او دست تنها بود . کسی از او حمایت نمی‌کرد ، اما الارا که الکی به اینجا نیامده بود . نتیجه سال ها تلاشش شده بود یکی از بهترین اصطبل های اسب در مناطق اطراف . لبخند محوی روی صورتش نشست . آن ها الارا نبودند . و الارا شبیه بقیه نبود .با اینکه اینجا زندگی ایده آلش را داشت ، اما گاهی دلش برای زندگی گذشته می‌گرفت . بدش نمی آمد کافه ای در شهر داشته باشند . دلش برای کافه های شهری تنگ شده بود. باید با آن ها صحبت می‌کرد . درباره زمینی که می خواهند و نقشه هایی که در سر داشتند . البته که باید مراقب مرد میکده دار می‌بودند . او می‌توانست هر کاری انجام دهد و دنباله رو های او نیز حمایتش میکردند . الارا از این خوشش نمی آمد . مرد میکده دار به شدت روی کل نورث بریج ، با آن طرز فکر عهد بوقی و رفتار خشنش تسلط داشت . ولی خب سخت نبود به بهانه اسب سواری جوان ها را به آنجا می‌کشاند و صحبت میکردند. از این ایده خوشش آمد . دادن کمی هیجان به زندگی در اینجا که مشکلی نداشت . برس را دوباره روی یال های اسبش کشید.
اینوووو
عاشق اسب و اصطبل شدم ترکیب علاقه‌ت با فضای شهر عالی بود
مخصوصا به قول محیا که از مریک استفاده کردی👌👌
مرسی که شرکت کردید، بقیه‌تون کجایید؟
شماره "۱"
مرسی که شرکت کردید، بقیه‌تون کجایید؟
و به نظرم حواستون به شخصیت‌ها و اتفاقات استفاده شده باشه، با در نظر گرفتن اونا جالب‌تر هم میشه🤔😄
📪 پیام جدید ببخشید که خیلی خوب نشد. جای توضیح و معرفی و کار خیلی بیشتری داشت ولی همینو از این حقیر کنکوری بپذیرید😄 ~~~~ خیلی هم عالی بود، همین که سرت شلوغ بود و انجام دادی یه دنیا ممنون😊
📪 پیام جدید من خیلی نایاحنم (ناراحتم) که فقط نصفه شبا میتونم پیام بدم واون موقع هیشکی بیدار نیست... غمم گین شد... (چرا عین آدم حرف نمیزنم؟) ~~~ من بیدارم ولی متاسفانه سرم گرم کارای آخر شبیه و گوشی نمی گیرم😢
📪 پیام جدید سیلوانا هم که قربونش بشم کلا نیست ~~~~ وااای آره فقط جمعه ها خیلی کمه، دلمون براش تنگ شده🥺
📪 پیام جدید منم که تو ناشناس توهم پلاس شدم و دارم اینجارو هم به فساد میکشم... (منظورم پیام دادنای زیاد و بی ربطه...) ~~~~ سکوت اختیار کن، خیلی هم خوشحالم که داری پیام میدی و اینجاییی، به خاطر تو ناشناس رو بر نمی دارم اصلا😁
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3008 من جا موندم ویدار😭 ~~~~ سیلواناااا ای بابا، ببخشید امروز برات می‌نویسم🥺
هدایت شده از "هیکآری" نــور
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی یک نویسنده درونگرا رو مجبور میکنی جلو همه حرف بزنه.😂😭