زاکاریا بهترین دوست آمات بود، و به همین دلیل هاکی بازی میکرد، اون از هاکی متنفر بود از اینکه برای دلهوشی پدر و مادرش هاکی بازی میکنه متنفر بود و از اینکه آمات داشت به خاطر خوب بودن در هاکی از اون دور میشد متنفر بود.
اما این تا وقتی بود که زاکاریا عشقش رو پیدا نکرده بود، بازی های کامپیوتری.
بالاخره بی خیال هاکی شد و با تمام سرکوفتها تمام وقتش رو سر بازی های کامپیوتری گذاشت، راست، چپ، بالا، پایین، بنگ. مگه چقدر با هاکی فرق داشت؟ فقط اینکه زاکاریا توش خوب بود.
اونقدر که برای مسابقات بازی های کامپیوتری انتخاب شد، و فقط اونجا بود که مادر و پدرش متوجه شدند لازم نیست فقط هاکی باشه. اونجا پدر و مادرش برای اولین بار بهش افتخار کردند.
برای آستریدِ ایتا از اژدها سواران کتابخوان
شماره "۱"
به نظرتون برم سراغ داستانهای نصفهام یا جدید شروع کنم؟😄😑
آخه حس نوشتن نصفه ها نیست
ولی دلم می خواد بنویسم، ولی اگه نصفه هه رو تموم نکرده جدید شروع کنم فکر درگیر نصفه هه میشه
هدایت شده از "نهـان فآذر."
خوب سرسرای دوستی و خوابگاه جادو بخشا و طبقههای مختلف و عبادتگاهو درست کردم بریم سراغ درست کردن اتاق مدیر عزیزمان زال.
فرداهم میشینم تایپ کردن ادامه فصل دو☝️🏻
شماره "۱"
ولی دلم می خواد بنویسم، ولی اگه نصفه هه رو تموم نکرده جدید شروع کنم فکر درگیر نصفه هه میشه
دلم می خواد بنویسم و حسش نیست، انگیزه مو از دست دادم و خیلی وقته ننوشتم، فاصله گرفتم.
کمکککک، بهم انگیزه بدید🥺