هدایت شده از پیوندگاه هستی ها
عنوان: راهنمای گام به گام (و البته کاملاً غمانگیز) برای نوجوانان: سفر به جهان زیرین هادس
سلام به شما نوجوانان زندهای که احتمالاً الان دارید زیر نور آفتاب سلفی میگیرید و از این متن متنفرید. ما اینجا هستیم تا در مورد جایی صحبت کنیم که احتمالاً تا چند دهه دیگر (خوشبینانه بگوییم) به آنجا سفر خواهید کرد: جهان زیرین. این راهنما با هدف ایجاد حداکثر ناراحتی و کمترین میزان امید در شما طراحی شده است.
## مقدمه: فراتر از آن سنگی که پادشاهی را قفل کرده است
جهان زیرین، یا همان "هادس" (نه، ربطی به یک نوجوانی که بیش از حد عصبانی است ندارد، هرچند شباهتهایی هم هست)، یک مکان عجیب است. تصور کنید: یک زیرزمین بزرگ و بیپایان، با سقف سنگی که احتمالاً از نظر معماری ضعیف است چون کسی نمیتواند بیرون بیاید و شکایتی کند. این مکان خانه ارواح است، یعنی کسانی که دیگر نیازی به نگرانی در مورد تکالیف ریاضی یا زمان خواب ندارند. مزیت بزرگ؟ نیازی به پوشیدن لباسهای رسمی برای مهمانیها نیست؛ همه لباسهای خاکستری مردهاند!
### ماهیت جهان زیرین: یک دیدگاه آماری
برخلاف تصورات، جهان زیرین یک مکان با دمای کنترلشده نیست. دما در این مکان غالباً نزدیک به دمای انجماد روح شماست، اما از نظر روحی، این مکان کاملاً کسلکننده است.
* تراکم جمعیت: ارواح در اینجا پراکندهاند، اما در نقاط خاصی مانند کرانههای رودخانه استیکس، تراکم به طرز مضحکی بالا میرود.
* نورپردازی: تقریباً صفر. تنها منبع نور، بازتابهای ضعیف از اشکهای فراموششدهی اجداد شماست.
* آب و هوا: همیشه ابری و مرطوب. اگر از آفتاب متنفر بودید، اینجا بهشت شماست، اما پشیمان خواهید شد که چرا قدر آن را ندانستید.
---
## بخش اول: ورود اجباری و نگهبانان پرحاشیه
ورود به جهان زیرین یک پروسه اداری است که هیچ راه فراری ندارد. کلید موفقیت شما در این مرحله، داشتن پول نقد (یا سکه) و البته، داشتن یک جسم مرده است.
### ۱. پرداخت کرایه: سکه زیر زبان
برای ورود، شما معمولاً نیاز به یک بلیط قایق دارید. بله، یک قایق. چارون، قایقران بدخلق، با دریافت یک سکه (که باید زیر زبان بگذارید، یک ترفند قدیمی برای گرفتن تاکسی)، شما را از رودخانه استیکس عبور میدهد.
فرمول هزینه: نکته طنزآمیز: اگر سکه ندارید، نگران نباشید! چارون معمولاً از آن دسته کسانی است که برای پول با کسی تعارف ندارد. احتمالاً شما را با قایق دستی هل میدهد، که البته بسیار طولانیتر است و فرصت بیشتری برای فکر کردن به کارهایی که در زندگی اشتباه انجام دادید، خواهید داشت. این تأخیر به عنوان "جریمه تأخیر در پرداخت" محسوب میشود.
هزینه عبور = ۱ سکه مخصوص (اُبول) زیر زبان.
### ۲. رو در رو شدن با سربروس (نگهبان سهسر)
پس از عبور از رودخانه (یا شنا کردن در آن اگر بدشانس بودید)، در دروازه، با سگ سهسر معروف، سربروس، روبرو خواهید شد. او نگهبان است و فکر میکند همه چیز سرگرمکننده است.
ویژگیهای سربروس:
* سر اول (سمت راست): همیشه گرسنه است و فقط به غذا فکر میکند.
* سر دوم (وسط): بسیار بدخلق و شکاک است؛ هر کس را که رد میشود، از نظر ژنتیکی مورد بررسی قرار میدهد.
* سر سوم (سمت چپ): عاشق توجه است و دوست دارد مورد نوازش قرار گیرد، اما اگر دستتان را دراز کنید، ممکن است آن را بجود.
توصیه امنیتی: اگر هدیهای برای او بیاورید، ممکن است توجهش جلب شود. موسیقی (بسیار آرام)، یا کمی خوراکی شیرین (هرچند اینجا همه چیز مزه خاک میدهد، اما او دلش نرم است). بهترین گزینه تاریخی، کیکهای حاوی خوابآور است که توسط مادران نگران تهیه میشدند. لطفاً سعی نکنید با او بازی "بیا توپ بازی کنیم" انجام دهید؛ دمش برای این کار طراحی نشدهاند و هر کدام دم متفاوتی دارند که واکنشهای متفاوتی نشان میدهند.
---
## بخش دوم: بخشهای مختلف (یا: انتخابهای بد شما)
جهان زیرین یک سیستم طبقهبندی پیچیده دارد که بر اساس عملکرد اخلاقی شما در طول زندگی تعیین میشود. هیچ "صندوق ورودی" عمومی وجود ندارد؛ همه چیز کاملاً سازماندهی شده است، که این خود یک تراژدی است.
### ۱. آسفودل (دشتهای بیپایان): طبقه کارمند جهان
این بخش برای اکثر مردم است. یعنی آنهایی که نه قهرمان بودند و نه شرور. یک دشت مه گرفته، بیهدف و کسلکننده که در آن ارواح ول میگردند و درباره آب و هوا نظر میدهند. اینجاست که میفهمید "بینهایت" چقدر میتواند طولانی باشد.
فعالیتهای اصلی در آسفودل:
* ولگردی: گام برداشتن بدون مقصد مشخص.
* گفتگوهای تکراری: بحث در مورد این که چرا در زندگی، تلاش بیشتری برای یادگیری زبانهای خارجی نکردید.
* تلاش برای یافتن ارواح آشنا: اکثر آنها آنقدر کسل شدهاند که حتی شما را به یاد نمیآورند.
### ۲. تارتاروس (زیر ِ زیرزمین): زندان سطح بالا
شماره "۱"
نمیدونم چی اون لحظه باعث شد برم سمتش اما به سمت پسر روی ویلچر رفتم. اون موهای بلوند نسبتا بلند داشت،
درون بیمارستان که با بوی انواع دارو ها پر شده بود، فقط من بودم و تد. رو به روی من نشسته بود و نگران نگاهم میکرد.
چه دنیای عجیبی، قرار بود من بمیرم اما حالا برای مرگ جویی اشک میریختم.
جویی خوشگل من، با اون خزه های نرمش، چه شبایی که توی اون خزه ها اشک نریختم، چه روزایی که با لیس چندش آورش بیدار نشدم.
تد آروم گفت:《می خوای با کسی تماس بگیرم؟》گیج نگاهش کردم، الان یک ساعته همین سوال رو ازم میپرسه و من هیچ جوابی براش ندارم. با صدای گرفته پرسیدم《پول داری؟》سردرگم نگاهم کرد و گفت 《آره... چطور؟》گفتم:《بهم قرض میدی؟ می خوام کتاب بخرم.》
متعجب گفت:《کتاب؟! الان؟》فقط کتاب حالم رو خوب میکرد. بلند شدم و رفتم سراغ پرستار، گفت:《ببخشید، حساب من رو لطف میکنید.》تد آروم اومد کنارم و گفت:《میخوای چیکار کنی؟》گفتم:《اول جویی رو چال میکنم. بعدش کتاب میخرم. خیلی ممنونم که کنارم بودی، اگه تنها بودم واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم. دیگه برو. به کمکت نیازی نیست.》صورت حساب رو گرفتم و به سمت اتاق دیگه برای پرداخت رفتم. تد کنارم میومد، گفت:《یه کتابفروشی خوب میشناسم. باهات میام...اگه بخوای.》
میخواستم؟
تنها چیزی که مطمئنم بودم میخوام مرگ بود. چرا هر وقت همه چیز خوب پیش می رفت گند میخورد به همه چی؟
جویی همیشه جلوتر از من میدوید.
توی ذهنم به جویی گفتم:《بازم جلوتر از من دویدی. باز هم.》
#زندگی_تا_زندهای