eitaa logo
شماره "۱"
143 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3478 خب ویدار می‌دون- *هادس موبایل را می قاپد*:« ای فرزند دورگه ی جوانِ اون پسرْ مو بوره که فکر کنم برادر زاده ام باشه ! یکی از مهمترین ایزد ها رو یادت نرفته ؟؟؟ ایزدی که کل جهان زیرین رو در بر گرفته و بر کلش حکمرانی می‌کنه!.*سعی در پس گرفتن موبایل :«بابا گوشیمو بده !*... ~~~~ وااای عالی بودددد🤣🤣 اهم جناب هادس، من دختر آپولو هستم و باید بگم البته که شما رو فراموش نکردم، ولی به دلیل ربط شما با دمیتر و پرسفونه منتظر فرصت مناسبی هستم. وگرنه کی جسارت می کند شما را فراموش کند
شماره "۱"
زود تند سریع بگید خدای بعدی کی باشه ایده ای ندارم.
اقو من یه خدا بگم این دفعه آتنا (همینطوری😂)
شماره "۱"
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3475 واقعا همه ی قسمت ها بینظیر و خلاقانه ان خیلی وقت بود
عه اودیسه مونثم نظرش با من یکیه😁 ناراحت نمیشه اینطوری صدات کنم؟😂
شماره "۱"
اقو من یه خدا بگم این دفعه آتنا (همینطوری😂)
دیگه دیره آیم ساری. آرتمیس نوشتم😁
ریاضی واقعا شیرینه👍✨(دروغ)
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3476 ویت ویت ویت. یه دقیقه استپ کنید من نفهمیدم چی شد؟😅😂 ~~~ خودت می‌دونی، این ور و اونور میری هشتگ می‌زنی پیامای مشابه همونا که اینجا ها می‌فرستی رو میفرستی. فکر کردی نا نمی فهمیم🤨😏 البته واقعا مهم نیست ولی خودم از کشف ذوق دارم😅
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/3486 راحت باش😁 ~~
آرتمیس خوب می‌دانست عشق یعنی چه پس گروهی از زنان ساخت که به خود متکی‌اند و تنها شرطش نبودِ مرد و عشق بود. ای خدای ماه همیشه بر ما بتابان، ای خدای شکار و گرگ‌ها مراقب ما در بخش‌های گمشده زندگیمان باش و اجازه نده گرگ‌ها ما را بدرند. کناره شهر کوچک یک جنگل وسیع بود، با درختان بزرگ و استوار و همیشه سبز. جنگل محل زندگی انواع حیوانات بود و به همین دلیل محیط‌بانان خبره‌ای برای محافظت از جنگل داشت. روزی که لونا هابسون به جنگل برای پیوستن به محیط‌بانان آمد کسی باورش نمی‌شد از پسش بر بیاید چون اون جوان بود و جثه ظریفی داشت. اما لونا خیلی زود تبدیل به یکی از بهترین محیط‌بانان شد، اون با لباس سبز محیط بامی و چکمه های چرم سیاه، موهایش را می‌بافت و جوری در جنگل راه می‌رفت انگار خونه‌اش‌است. هیچ چیز برای او بیشتر از حیوانات و جنگل ارزش نداشت، او همیشه خونسرد و آروم بود اما کوچکترین آسیبی به جنگل باعث فوران خشمش می‌شد. مرد محیط‌بان درون کلبه دراز کشیده بود و بقیه محیط‌بانان دورش جمع شده بودند، به شکمش تیر خورده بود و پزشک بالا سرش بود. مرد با تمام دردی که داشت فریاد زد :《چرا بالای سر من وایسادید، مگه نمی‌بینید اون روانی داره حیوونا رو قتل عام می‌کنه. منتظرید من بمیرم》و از درد به سرفه افتاد و بالا آورد. با صدای ضعیف گفت:《لونا... در نبود من تو رئیسی، حق اون عوضی رو بذار کف دستش.》 لونا تفنگ شکاریش رو برداشت، گردنبند ماهش رو انداخت و چکمه‌هاش رو پوشید، جیپ رو برداشت و حرکت کرد. خشم از چشمانش فوران می‌کرد و نگرانی دلش را به درد می‌آورد، اون رئیسش رو دوست داشت و براش احترام قائل بود، تنها مردی که لونا می‌تونست سر برش خم کنه، البته بعد از... لونا جوری که انگار دشمن را بو می‌کشید رانندگی کرد و به سمت رودخانه رفت، معلوم است که دشمن را بو می‌کشید او الهه این جنگل بود. از جیپ پیاده شد و به مرد درشت هیکلی که پلنگی را سوار وانتش می‌کرد از پشت نگاه کرد. خشم قلبش را منفجر کرد و در گوش‌هایش زنگ زد، با تفنگش تیری درست بغل سر مرد زد و ماشین را سوراخ کرد. فریاد زد:《آهای عوضی اینجا جنگل منه بهت اجاز...》حرفش با برگشتن مرد نصفه ماند. همان صورت، همان عضله‌ها، همان دستان. لونا گفت:《تو...تو...زند...زنده‌ای؟》 مرد خنده ای کرد و گفت:《من شما رو می‌شناسم خانم؟ به هر حال شما ماشین من رو سوراخ کردید و باید جریمه بدید.》 لونا نزدیک او شد، دستش را تا چند سانتی صورت مرد نگاه داشت و گفت:《اوریون، خودتی؟》 مرد سردرگم گفت:《چی؟ ببین خانم من نمیدونم من رو با کی اشتب گرفتی، ولی...》سپس چاقویی در قلب لونا فرو کرد. لونا تلوتلو خورد و به خون سرخ خیره شد. عشق یکبار دیگر حواسش را پرت و ضعیفش کرد. دیگر نمی‌ذاشت این اتفاق بیوفتد. مرد با چشمان از حدقه در آمده نگاهش کرد و سعی کرد چیزی پیدا کند تا بگوید. لونا تیری در پای مرد زد و گفت: 《سوپرایزززز، عوضی، خدایان نمی‌میرند.》 قسمت هفتم.