نگهبان جنگل بر سر آهوی کشته شده کمی گریست و سپس با جانگدازتربن صدای هستی، خواند.
از داستان جنگل خواند، از داستان کوه خواند و از داستان خورشید خواند.
از داستان طبیعت خواند و گل آرام آرام گریست آنقدر که تلاش کرد بلند شود و به سراغ نگهبان جنگل برود.
این چنین شد که انسان ساخته شد.
موجودی از گل، روحی خواهانِ طبیعت و آرامش و قلبی دردمند و غمگین.
واقعا که داستانک بدبخت چند روزه نوشته نشده و شما هم هیییچ خبری ازش نگرفتید. نوچ نوچ
شماره "۱"
واقعا که داستانک بدبخت چند روزه نوشته نشده و شما هم هیییچ خبری ازش نگرفتید. نوچ نوچ
بابا تمام ایدهش تو سرمهها ولی نمیتونم بنویسم اونی که باید رو😢