eitaa logo
شماره "۱"
144 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
110 ویدیو
4 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم یه سبک جدید😁
شماره "۱"
خب دو نفر بعد مدیا و ویدار کاراکتر یک : سن:۱۹ جنسیت:دختر رنگ مو:سرخ کبود رنگ چشم: خاکستری نژاد: آدم
ملکه دستور داد:《به جرم قتل پادشاه. سرش را بزنید》و تیغه‌ی گیوتین فرود آمد. تیغه گوشتم را شکافت و سرم را جدا کرد. بانو راست می‌گفت، مرگ با گیوتین دردناک است. من مجازات را می‌پذیرم اما ای کاش با چیزی مثل طناب دار اعدام می‌شدم، جوش خوردن سر زمان می‌برد. سرم را به همراه خودم به قبرستان بردند و به طرز فجیعی دفن کردند، یکی باید به آنها احترام با مردگان را یاد می‌داد. نیمه‌های شب بود که صدای زوزه‌ی گرگ سکوت را شکست و خاک خفقان آور و سرد را کند. پنجه‌ها کمی به بدنم خوردند اما بالاخره خاک رویم برداشته شد. یکی دیگر از سربازان زشت بانو، یک گرگینه. در کنارش اولیورا، دکتر مخصوص بانو ایستاده بود. گرگینه مرا به همراه سرم از قبر بیرون آورد، به چشمانش نگاه کردم، رنگشان سبز بود و ناآشنا به نظر می‌رسید. غرغر کردم:《چقدر دیر》اولیورا زانو زد و در حالی که سرم را روی گردنم قرار می‌داد گفت:《چقدر ناجوره. درد داشت؟》گفتم:《معلومه که نه.》همان درد آشنا مانند اینکه برق مرا گرفته باشد در بدنم پخش شد، مجازات دروغ گفتن. اولیورا پوزخند زد، پرسیدم:《گرگینه جدیده؟》اولیورا گفت:《بله.》 درست حدس زدم، از اضطراب داخل چشمانش معلوم بود. گفتم:《داره درد می‌کشه نمی‌خوای به حالت اول برش گردونی؟》اولیورا دستش را به سوی گرگینه تکان داد و او به حالت انسانی تغییر شکل داد. با دیدنش قلب مرده‌ام تپید. به چشمان سبز پر اضطراب و موهای لخته سورمه‌ای او خیره شدم، داشتم از چهره خوش تراشش لذت می‌بردم، که سرم غل خورد رفت. اولیورا جیغ زد و سریع پرید تا سرم را بگیرد که در حال انجام این عمل، با پایش دستم را له کرد. لعنت فرستادم. چند ساعت بعد ماه که رفت و خورشید طلوع کرد، ترس و اضطراب پسر هم کاهش یافت، سرم به بدنم نسبتا جوش خورده بود و به یکی از قبر های بزرگ تکیه داده بودم. اولیورا از فرصت استفاده کرده و رفت تا از جنازه‌ها ماده برای جادوگری برداره‌. من ماندم و پسر که خیلی معذب ایستاده بود. از او پرسیدم:《از خانواده سلطنتی هستی؟》و به لباس هایش اشاره کردم. گفت:《شاهزاده.》چشمانم از تعجب گرد شد. کمی بعد بالاخره سؤالش را پرسید:《چجوری... چجوری زنده‌ای؟》 خنده‌ای کردم و گفتم:《من مرده متحرک هستم.》دوباره درد برق گرفتی در سراسر بدنم پخش شد، صورتم را از درد جمع کردم. گفتم:《بانو من رو مجازات کرده تا هیچوقت نمیرم، پیر نشم و راست نگم. تا بتونم به درستی بهش خدمت کنم.》اینکه نتوانم گاهی راست بگویم، درد را در سراسر بدنم پخش می‌کرد که یکی دیگر از نفرین‌های سادیسمی ملکه بود. پسر پرسید:《مگه چیکار کردی؟》پوزخند زدم و پاسخ دادم:《می‌خواستم از نورش بدزدم.》حالا نوبت پسر بود تعجب کند. دزدیدن نور از الهه ماه کار پر ریسکی بود، من هم انجامش دادم و وقتی گیر افتادم، الهه مرا اینگونه مجازات کرد و حالا برایش کار می‌کنم. گفتم:《اولین بارته که تبدیل میشی، نه؟》 پسر گونه‌هایش سرخ شد. خدایا چقدر بامزه خجالت می‌کشید! گفت:《نه راستش. اولین باره ماموریت میام ولی قبلا هم تبدیل شدم. ولی... هر دفعه به اندازه دفعه قبل دردناک و ترسناکه.》 تمام گرگینه‌ها برای الهه ماه کار می‌کردند و هرگاه او می‌خواست باید به دستوراتش عمل می‌کردند. در حال فکر کردن به این قضیه و البته پسر که خیلی هم جذاب بود، بودم که اولیورا فریاد زد:《کریستینا اگه حالت خوب شده وقت رفتنه.》دستم را برای کمک دراز کردم و پسر دوباره با گونه‌های گل انداخته کمکم کرد بلند شوم. به او تکیه دادم و با هم به سمت اولیورا رفتیم. مرگ با گیوتین خیلی دردناک بود اما مرا با پسری که همسر آینده‌ام بود، آشنا کرد.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4304 چبغنبذپلممبکرحذنلنبنرنذتر🤭🤭🤭 ~~~ 🫂🫂😁
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4356 خیلی خوب از سنت محافظت می کنی😂 ~~~ گودرتتت💪💪
حالا که من هستم کسی نیست وقتی نیستم همه هستن هعب
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4367 چه خبر؟ روزت چطور بود؟ ~~~~ سلامممم چی بگم، خوب بود نه بد نه عالی معمولی بود. الانم از درس رنج می برم و اصلا حسش نیستتت
تو چه خبر؟
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4369 هر روز تکرار روز قبل خبری نیست حالت چطوره؟ ~~~ ای باو. منتظرم کتاب تو دستم تموم بشه داس مرگ بخونممم یه اتفاقی هم تو مدرسه افتاد حالم گرفته شد ولی در کل خوبم خوش‌ میگذره زندگی یه جورایی داره حال میده😁
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4370 واقعا؟ محشره خواستی شروع کنی خبر بده ای بابا.. اگه همه چیز خوبه که عالیه! نزار کسی حالتو خراب کنه امیدوارم همه چیز برات همینطوری خوب پیش بره ~~~ خودم که خیلی ذوق دارم. حتمااا دارم سعی می کنم برام مهم نباشه ولی درد داره آخه. ولی خب نمی‌دونم حس جالب دارم سرم شلوغه و سخته ولی خوشم میاد کار برای انجام دادن دارم، از کارام لذت می برم و عادت کردم. درسا هم یه جور باحالی جالب پیش میرن. آره دیگه الان رو مود لذت بردن از همچیم😁
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4371 آره میدونم چی میگی درد داره ولی زیاد بهش فکر نکن واقعا عالیه تا جایی که میتونی این حس خوب رو نگه دار راستی الان چی میخونی؟ ~~~ سعی می‌کنم، آره خودمم خوشم میاد یه کتاب ایرانیه از اولین کتابای ایرانیمه. اسمش خاطرات سفیر هست، واقعا جالبه متفاوته و حس خوبی میده
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4372 موفق باشی جالبه اسمشو نشنیدم تا الان از کتابای ایرانی فقط آینده ی کهن و گورشاه رو خوندم و واقعا خوشم اومد خیلی دلم میخواد کتابای مرجان صالحی رو هم بخونم ~~~ آره زیاد معروف نیست‌، چه جالب، من پارسیان و من خوندم با این فقط
به قول نِد توی کتاب ماه بر فراز مانیفست، زنده باد شب...)