📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4462
بی نهایت
حالا در ادامه بیشتر از این موضوع مطمعن میشی😁
البته همشون یه جور خفنن وایسا به بقیه هم میرسی
گدارد هم باحاله..
#هیچکس
#دایگو
~~~
نرسیدم فعلا ولی داس فارادی >>>
وجدانش>>>
خونسردیش>>>
خیلی خوبه😭
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4468
وای صبر کن به ابر تندر برسی
اصلا حرفاش روح آدم رو جلا میده
دیدگاه همه ی شخصیت ها واقعا جالبه
نیل شوسترمن یکی از نویسنده های موردعلاقمه بی نهایت دلم میخواد همه ی کتاباشو بخونم
#هیچکس
#دایگو
~~~
از اونجایی که ابر تندر هوش مصنوعی حس میکنم قراره ازش بدم بیاد و چرت و پرت زیاد بگه
فعلا که زیاد شخصیت و اینا نداشتیم پیش بریم ببینیم چی میشه🤝
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4472
دقیقا
در ادامه بیشتر ازش خوشت میاد
#هیچکس
#دایگو
~~~
خوبه دوست دارم🤩
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4467
من چون خیلی بچه حرف گوش کنییَم جمعه شروع میکنم😂😁(فقط منتظر بودم چندتا دقیقه نودی مث خودم ببینم عذاب وجدان نگیرتم😂🫣) #Callous
#دایگو
~~~
😂 آره باو نگران نباش، اینجا همه الان استراحتن، فردا مهمونی پس فردا مثل چی درس میخونن😄
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4473
آره میدونم چی میگی ولی ابر تندر قراره غافلگیرت کنه
از هرچی خوشت اومد بگو واقعا خوشحالم از این کتاب خوشت اومده
#هیچکس
#دایگو
~~
جدی؟ قضیه جالب می شوددد
اوه حتما در میون گذاشتن کتابی که می خونی خیلی حال میده قراره تا مدت طولانی مختون خورده بشه😆
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4476
مخمون خورده نمیشه نگران نباش
به شخصه لذت میبرم
#هیچکس
#دایگو
~~~
پس شده فقط به خاطر تو هم میام میگم🥺🥺
از کودکی به ما آموختند عشق هیچ حد و مرزی ندارد، همانگاه که تیِرا ی گرگ برای نجات جانِ روآنِ کلاغ هر کاری کرد ما آموختیم عشق تمام نا ممکن ها را ممکن میسازد.
در افسانهها از دو قبیلهی آدم/گرگ ها و آدم/کلاغ ها گفته میشود که توانایی تبدیل شدن به هر دو را دارند. تیرا دختری از گرگها بود، یک گرگ خاکستری که از فوقالعاده ترین جنگجوهای سرزمین بود و روآن از باهوشترین های سرزمین.
داستان شروع عشق این دو چیزی است که هیچگاه متوجه نشدیم، کسی نمیداند چگونه شروع شد اما همه میدانیم چگونه ادامه یافت.
با مرگ.
روآن در بند نفرین مرگ شده و این بدان معنا بود که در هجده سالگی با درد بسیار زیادی میمیرد. پس شکل کلاغ به خودش گرفت تا حداقل از درد رها شود، تیرا هم لباس سفر بر تن کرد، روآن را بر دوش گذاشت و راهی سفری شد تا به سراغ رانکوکومایِ جادوگر رود. تنها کسی که توانایی برداشتن نفرین را داشت.
هر کس در سرزمینهای خورشید یک دختر با شنل قهوهای و کلاه لبهدار و شمیر دو تیغه میدید که کلاغ سیاهی بر دوش داشت میدانست که آن دو تیرا و روآن هستند.
تیرا هرگز نا امید نشد، هر روز با روآن صحبت کرد، برایش در سرما و گرما جنگید و تمام دنیا را زیر پا گذاشت تا که آخر به رانکوکوما رسید.
جادوگری دیوانه با سری کچل و خنده های احمقانه.
او قبول کرد روآن را درمان کند اما هیشه یک بهایی باید پرداخت،
بهای زندگی روآن، یک زندگی دیگر بود.
جایی برای صبر وجود نداشت لحظات پایانی عمر روآن بود، پس تیرا گفت:《جانم را بگیر و جان روآن را ببخش.》روآن که از حالت کلاغی درآمده بود میان درد هایش به مخالفت پرداخت.
رانکوکوما خندید و گفت:《تو زندگیات را قبلا به روآن باختی من یک زندگی کامل میخواهم.》
یک زندگی کامل.
چگونه دستانی به خون آلوده میشوند؟
صدای جیغ جادوگر گوش تمام افراد اطراف قصر را گرفت.
چگونه برای عشق هر کاری میکنیم؟
صدای فریادهای دردناک روآن قصر را پر کرده بود.
چگونه سکوت کر کننده است؟
این چنین شد که روآن زنده نماند، رانکوکوما زنده نماند و تیرا نیز زنده نماند.
روآن مرد چون رانکوکوما نیز قبلا زندگیاش را به کسی باخته بود، رانکوکوما مرد چون بدنی بدون قلب زنده نمیماند و تیرا با اشکهایِ فراغ معشوق و دست خونین از مرگِ مقتول جان داد.
چون هیچ دردی بیشتر از درد عشق نیست و هیچ مرگی بدتر از مرگ روح.
افسانهها برایمان درسی ندارند،
این داستان زندگی است و زندگی دردناک.
برخی از پیرزن دیوانه ای می گویند که تبدیل به گرگ میشود و خندههای دیوانه وار دارد، او از سیاهی کلاغ و سفیدی سر بی مو می گوید.
عشق نابود میکند، عقل دیوانه میشود و انسان هیچگاه درس نمیگیرد.