شماره "۱"
انگار تو سرم بتن ریختن
آخی
اشکال نداره، این سزای مریضی که به من داده بود_
از درون تاریکی نوری درخشید به نام امید و دستان مردهی زخمی در تلاش برای رسیدن به سرابش، دست بلند کردند.
غافل از آنکه امید فقط برای پاکان است و تاریکی تنها درد به همراه دارد.
گویند ناامیدی چگونه به وجود آمد؟ تنها پاسخم آلوده شدن دامان امید به دستان دردمند است. آنوقت که امید تنها و ضعیف برای همه تقسیم شد کجا بودی؟ حالا ما همچون پاندورا هستیم که منتظریم امیدی از ته جعبه بیرون بیاید.
امیدی که دیگر هیچگاه بر نمیگردد.