eitaa logo
شماره "۱"
143 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین بار تو سرقت پول عاشقش شدم و از اون موقع هر قدر که گوش کردم بیشتر عاشقش شدم.
زیبایی این آهنگ حد و مرز نداره، می‌تونم به شدت خاص بودنش اشک بریزم و چشمام رو از دست بدم چون خیلی خاصه.
https://eitaa.com/loraljud97/1040 ولی اونجاهایی که تو سرقت پول این آهنگ رو می‌خوندن>>>>>>>>> به معنای واقعی انگار کنارشون بودم و لذت می‌بردم😭
https://eitaa.com/writer_fazar/1459 چه جالب همه دیدنش😭😂 باید اعتراف کنم شخصیت مورد علاقم ریو بود_ البته همشون رو واقعا یخ جور خاصی زیاد دوست داشتم و درک می‌کردم ولی ریو یه درجه برام بهتر بود_
در آخر به خاطر او بود که ما ماهی برای خوردن و خانه برای نابود شدن داریم. مگر جز این است که دریا پناهگاه است؟ ای خدای دریا، آرامش حقیقی را از ما دریغ نکن و در زمین‌لرزه ها و طوفان ها مراقب ما باش. کشتی زئوس ماکسیموس ساخته شده بود تا به دیگر کشتی ها حس ناکافی بودن بدهد، از جلال و جبروتش حتی دریا هم در شگفت بود. کشتی زئوس ماکسیموس کشتی ازآن دزدان دریایی ها بود، اون حتی از کشتی‌های نظامیان بهتر بود. ناخدای این کشتی شگفت‌انگیز، کاپیتان استوکی بود، مردی با ریش کوتاه و موهای فرفری، پوست برنزه و جذابیت وصف ناپذیر. روزی که او را دیدم روز پر کارش بود، به شهر کوچکی کنار دریا غارت کرده و تمام پسران نوجوانش را به همراه پول ها و جواهرات به غارت برده بود، من هم یکی از آنها. راستش از علاقه زیاد دزدان دریایی به خشونت چیزی نمی‌دانم، از آن پسران دو نفر انتخاب شدند تا زنده بمانند و من به همراه دیگران باید صبر می‌کردیم تا روزی ما را بکشند، یا حالا یا یک ماه بعد یا یکسال بعد، یا در مبارزه با آنها یا در خواب یا وقتی به عمق دریا پرت می‌شدیم. خودشان به کارشان پیشکشی برای خدای دریا می‌گفتند ولی همه می‌دانستند این‌کار فقط به خاطر عطش وصف ناپذیرشان برای ایجاد درد و رنج و خشونت است. پس از دو ماه بالاخره سرنوشت من فرا رسید، در حال تمیز کردن کشتی بودم که به یکی از آنها خوردم و مرد که به دنبال بهانه بود، تصمیم گرفت با شکنجه من از درد کارم را به پایان برساند. یک هفته است که چیزی به جز آب شور دریا و آب شیرین ته کاسه نخورده‌ام. یک هفته‌است که به عرشه بسته شدم تا کاپیتان استوکی تشخیص دهد قرار است طوفان بیاید و زمان مرگ من است، انگار علم غیب دارد! مرد جلوی من و دیگران دور من ایستاده‌اند، دریا واقعا طوفانی است، همانگونه که کاپیتان گفت. کاپیتان مرد جالبیه، دریا رو مثل کف دستش می‌شناسه و می‌دونه این ماهی‌ها کجان و کی طوفانی میشه و کدام سمت به مقصد می‌رسد، اون رابطه خیلی جالبی با اسب ها داره و من عاشق خالکوبی روی دستشم، یک نیزه ترایدنت. اسم کشتیش هم زئوس ماکسیموسه، صبر کن. زئوس، خدای دریا، ترایدنت، اسب‌ها. من احمق نیس... افکارم با صدای شلیک قطع شدند، کمی گذشت تا متوجه شدم پایم می‌سوزد و تیر خورده‌ام. باید کشفم را می‌گفتم، اما شلیک بعدی به شانه‌ام ساکتم کرد. درد آنقدر بود که مرا مدام از حال ببرد و بدنم را بی حس کند. تا دهان گشودم شلیک دیگر به آن یکی پایم، توانم را از دست دادم و زانوانم خم شدند، با تمام وجود فریاد زدم:《تو پو...سای...دون هست_》به مادرم بگویید تیر به قلبم خورد و درد زیادی نکشیدم، گاهی دروغ لازم است. کاپیتان استوکی بالای سر جنازه‌ی پسر ایستاد و گفت: 《بی خیال پسر، خدایان فقط افسانه‌اند.》و خودش هم می‌دانست این دروغی بیش نیست. قسمت یازدهم.
چقدررر دلم می‌خواد بشینم چالشی چیزی بنویسم، دلم برای چالش نویسندگی تنگ شده مخصوصا تو ایستگاه و البته جاهای دیگه (از شدت درسام می‌تونم گریه کن_)
شماره "۱"
چقدررر دلم می‌خواد بشینم چالشی چیزی بنویسم، دلم برای چالش نویسندگی تنگ شده مخصوصا تو ایستگاه و البته
و متاسفانه کانال خودم جوری نیست که چالش‌هاش داغ برگزار بشن. خیلی ممنونم که هستید تو ناشناس و چالش ها ولی معمولا هیجان زیادی تو چاش‌هام نیست، شایدم مشکل از منه
به هر حال
هعب.
هدایت شده از شماره "۱"
من ایگدراسیل هستم عشق همه شمایان شبه نویسنده
هدایت شده از شماره "۱"
گفتم واسه اعضای جدید خودمو معرفی کنم (با صدای کلفت شده خوانده شود) (جهت شوخی واگرنه که کوچیک شمام😁)
برای عزیزان جدیدددد