eitaa logo
شماره "۱"
140 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی سعی می‌کنم به خاطر لفت دادن یکی ناراحت نشم ولی هر دفعه لفت می‌دید می‌خوام سرمو بکوم تو دیوار
هیچکس اگه تو نبودی من چیکار می‌کردم؟ 🥰
https://eitaa.com/me_878/173 پس صدات می‌کنم سلن، چون ما خودمون یه هاتا داریم🌚 *که واقعا مدت خیلی زیادیه نیس_*
خب یه فعالیت پیدا کردم، بهم مربوطن، تقریبا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
میان تمام کتاب‌های بزرگ و کوچک کتابخانه یک قفسه به نام قفسه‌ی آبی وجود داشت. قفسه‌س آبی چون تمام ده جلدِ مجموعه غم‌نامه در آنجا نگه داری می‌شد. سال ها پیش، وقتی خورشید هنوز زرد و ماه هنوز زشت بود، مردی داستان‌های واقعی را با افسانه و تخیل مخلوط کرد و ده جلد کتاب غم‌نامه نوشت، ده جلد که هر کدام آنها راجع به کسی بود، کسی با غمی وصف‌ناپذیر. ما به آن‌ها افسانه نمی‌گوییم چون واقعی هستند اما داستان هم نمی‌گوییم چون داستان‌ها روزی واقعی بودند، ما آنها‌ را تنها غم‌نامه صدا می‌زنیم. تنها چیزی که می‌توان آن‌را توصیف کرد.
شماره "۱"
میان تمام کتاب‌های بزرگ و کوچک کتابخانه یک قفسه به نام قفسه‌ی آبی وجود داشت. قفسه‌س آبی چون تمام ده
قبل از اعدام دیوِ سیَه، از او سوالی پرسیده شد که جوابش آزادی او را خرید:《دیو سیه معروف به آراکلون، پاسخ بده، چرا در اعماق دریا مخفی می‌شدی و سرگردان میان امواح قدم بر می‌داشتی. و چرا دست به قتل ماهیان آزاد زدی؟》 آراکلون قطره اشکی ریخت و پاسخ داد: 《پری دریایی من قول داده بود برگرده. صد سال از بازی قایم‌باشک می‌گذرد و او هنوز برای سک‌سک به اعماق دریا بر نگشته است. ماهی ها هر روز از آنجا عبور می‌کردند و آن‌قدر زیاد بودند که می‌دانم پری دریایی من می‌ترسید ازشان عبور کند. کشتمشان تا شاید پری دریاییم، بتواند برگردد.》 اعدام منتفی شد چون همه می‌دانستند پری دریای آراکلون به دست خود آراکلون کشته شده بود، صد سال پیش وقتی بازی را برده بود. _غم‌نامه، جلد اول، دیو سیه، بخش دوم، تبرعه
شماره "۱"
قبل از اعدام دیوِ سیَه، از او سوالی پرسیده شد که جوابش آزادی او را خرید:《دیو سیه معروف به آراکلون، پ
از ملکه‌ی شیطانی پرسید: 《چه چیزی داخل آن جعبه‌ست که آنقدر دوستش داری؟》 ملکه‌ی شیطانی با غمی وصف ناپذیر گفت:《خودم. چیزی که قبلا بودم، دختر بچه‌ای معصوم و رنج دیده. برای آنکه به چیزی که حالا هستم تبدیل شوم، او را کشتم. و درون این جعبه آن را نگاه داشتم. آخر گاهی خیلی دلم برایش تنگ می‌شود.》 _غم‌نامه، جلد دوم، ملکه‌ی شیطانی، بخش سوم، سرگذشت ملکه‌ی من.
شماره "۱"
از ملکه‌ی شیطانی پرسید: 《چه چیزی داخل آن جعبه‌ست که آنقدر دوستش داری؟》 ملکه‌ی شیطانی با غمی وصف ناپذ
وقتی جاروتِ چشم، می‌خواست با زندگی وداع کند وصیتی به هیچ کرد. و هیچ وصیت را به باد رساند و باد در گوش تمام مردم نجوا کرد: 《من جاروتِ اعظم یا همان جاروت جشم هستم. از اول اینگونه نبودم، در ابتدا زیبا و سپید بودم، اماشوق آموختن مرا نابود ساخت. هر جادو بهایی دارد و من این را نمی‌دانستم، پس وقتی خواستم جادوی ذهن خوانی را بیاموزم، و از سطوح مختلف جهانم با خبر شوم، بر روی پوست زیبایم چشم هایی به وجود آمد. به مرور زمان بیشتر شد و مرا شبیه به شیطانی ساخت که از همه‌چیز آگاه است و وحشت همگان است. مهم نیست چی بودم و چه شدم، مردم این کار را با من کردند. من می‌خواستم با دانشم به آنها کمک کنم. با هر بهایی. اما در جهانی که آموختن تو را دیو می‌سازد، چه انتظاری از مردمی می‌رود که عقلشان به شچمانشان باخته است؟》 _غم‌نامه، جلد سوم، جاروت چشم، بخش آخر، وصیت چشم‌ها
https://eitaa.com/me_878/194 عه خیلی هم عالی فقط نمی‌خوای یه چیزی بنویسی؟
در خواب کسی را دیدم، زنی که با عجز و ناله از من می‌خواست انتقامش را از کسانی جویا شوم. از او پرسیدم:《مگر جادوگران بنفشه با تو چه کردند؟》 او نیز به من نشان داد. نشان داد که جادوگران بنفشه، چون خود به اشتباه خود را زشت کرده بودند از هر زیبایی متنفر بودند. آنها با اعتقادهایشان، آن زن به جرم زیبایی مرد تا با خون‌اش جاددگران بنفشه را فقط کمی زیباتر کند. من انتقامش را گرفتم. به خاطر زن شیطان شدم و تمام جادوگران بنفشه را کشتم و گل های بنفشه را با خون‌شان سیراب کردم. برای تو مادر، که چون زیبا بودی کشته شدی. _غم‌نامه، جلد چهارم، مادر زیبای قاتل، بخش اول، قتل عام نخستین
هدایت شده از رونــیآ★
خب علیک سلام. من لورام.. لورا شرلی. ( هیسسس این اسمیه که جادوگرا برام انتخاب کردن) اسم واقعیم آنه بید. شاید براتون سوال باشه چرا آنه؟ خودمم نمی‌دونم ولی فکر کنم کسی که من و به دنیا اورده دیده حیفه یه آنه واقعی توی این دنیا نباشه. خلاصه که عرضم به حضورتون من ۱۲ سالم بود و توی هویت آنه بودم و یهو استاد جادوگرم من و برد تو اتاقش که چند تا جادوگر دیگه هم بودن و از تو یه دفترچه بزرگ و قدیمی برام اسم لورا شرلی که متعلق به یه پیرزن جادوگر متعلق به دویست سال پیش بوده رو برام انتخاب کردن. لامصب پیرزنه هم خیلی قدرتمند و خلاق بوده‌ها... درست عین خودم! حالا بگذریم نمی‌خواستم این چیزارو بگم اصلا.. می‌خواستم یه ماجرایی براتون تعریف کنم.