eitaa logo
شماره "۱"
140 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5746 (از همین الان بخواطر بد دهنی عذر میخوام) ینی دهنت سروییییییس اینا فوق العاده ان! همه اشون! و اینکه من ادام هاشو میخوام! کلی خودمو نگه داشتم قبل از اینکه همه اشو بخونم پیام ندم. ایده ات خفن، داستانا خفن، قلم خفن! ~~ خیلی ممنوننن، نباید اینو بعد داستانی که نوشتی می‌گفتی چون شکست نفسیه مال خودت خیلی خیلی قشنگ بوددد ادامه که چیز زیادی تو ذهنم نیست ولی ممنونممم
📪 پیام جدید این دایگو با تمام خوبی هاش یکم تو فاصله ها مشنگ میزنه. نمیدونم چجوری برات اومده ولی اگه خرابه یه دستی میرسونی فاصله هارو این جوری درست کنی؟👇 ~~ درست کردم دمت گرم👍👍
📪 پیام جدید بچه ها میدونستید مانگای بارتیمیوس هم اومده؟ *کف و خون* ~~ جدیییی؟ خوندیش؟ چطورهههه؟ می‌خوامشش
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5724 میگم یه سؤال. شخصیتمون می‌تونه یه شخصیت باشه که وجود داره ولی ما نظریات و افکارش و علایقش رو تغییر بدیم. چون موقعیت اون شخصیته خیلی خوبه و اگه بخوام جدید بسازم خیلی شبیه هم میشن و داستان یکم عجیب غریب میشه. ~~ چه ایده جالبی، معلومه که میشه فقط شرکت کنید هر جور شد شد
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5724 ویدارجان‌ بگو که دنیای بازی‌ها هم قبوله🥺🙏 ~~ یادم رفت_ معلونه که قبولهههه
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5793 واقعا عالی بود فقط جای توصیفات بیشتری داشت و روایتی منظم تر ~~ مرسی نظر دادی، میگم بهش
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5797 نهههههههههههههههههههههههههههه😭💔 پیشنهادم روی میز می‌مونه نگران نباش... ~~ ایشالا تابستون چون واقعا نمی‌تونم😭
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5802 واهاییی😭 ~~ 😉
📪 پیام جدید مدتی بود به همه چیز اندکی بیشتر توجه می کردم. به قیمت ها، که مبادا زیاد شوند، به افکار و گفتار مردم، که مبادا در نظرشان بد باشم. همه چیز برایم اهمیت بیشتری داشت. همه چیز. تا اینکه یک روز‌... می توان گفت دیگر نکشیدم. چشمانم را بستم و دیگر در مقابل هجوم اشک و وسوسه ام در مقابل کندن مو هایم مقاومت نکردم. در نگاهم، رسید ها، آدمک های سیاه، افکار، و توده ای از خط خطی های ذغالی بالا آمدند و دور و اطرافم را پر کردند. دیواری به چشم نمی آمد و سطح بالا آمدن آنها آن قدر گسترده بود که نمی توانستم مرز هایش را، پایانش را تشخیص دهم. دیگر اهمیت ندادم همسایه ای از صدای بلند آزرده شود. چشمانم را که باز کردم اما، دیگر سفیدی هایی که دورم می دیدم برای رسید ها نبودند. دیوار هایی با تشک هایی به رنگ برف بودند. آمدم دستانم را تکان دهم، نمی توانستم. آمدم فریاد بزنم، هرچند گلویم به دلیلی که نمی دانستم به شدت می سوخت. به پایین نگاه کردم و خود را در تخت سفید رنگی دیدم. چرا؟ من دیوانه نبودم، تنها دختری بودم که از بلوغش، از بزرگسالی اش خسته شده بود! یک لحظه صبر کن... افرادی را به دیوانه خانه می برند که کاری انجام داده باشند... خدای من! من چه کار کرده بودم؟ پارت دوم
یه کوچولو از وسط شروع شد و تو هاله ای از ابهام بود