eitaa logo
شماره "۱"
143 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5797 نهههههههههههههههههههههههههههه😭💔 پیشنهادم روی میز می‌مونه نگران نباش... ~~ ایشالا تابستون چون واقعا نمی‌تونم😭
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5802 واهاییی😭 ~~ 😉
📪 پیام جدید مدتی بود به همه چیز اندکی بیشتر توجه می کردم. به قیمت ها، که مبادا زیاد شوند، به افکار و گفتار مردم، که مبادا در نظرشان بد باشم. همه چیز برایم اهمیت بیشتری داشت. همه چیز. تا اینکه یک روز‌... می توان گفت دیگر نکشیدم. چشمانم را بستم و دیگر در مقابل هجوم اشک و وسوسه ام در مقابل کندن مو هایم مقاومت نکردم. در نگاهم، رسید ها، آدمک های سیاه، افکار، و توده ای از خط خطی های ذغالی بالا آمدند و دور و اطرافم را پر کردند. دیواری به چشم نمی آمد و سطح بالا آمدن آنها آن قدر گسترده بود که نمی توانستم مرز هایش را، پایانش را تشخیص دهم. دیگر اهمیت ندادم همسایه ای از صدای بلند آزرده شود. چشمانم را که باز کردم اما، دیگر سفیدی هایی که دورم می دیدم برای رسید ها نبودند. دیوار هایی با تشک هایی به رنگ برف بودند. آمدم دستانم را تکان دهم، نمی توانستم. آمدم فریاد بزنم، هرچند گلویم به دلیلی که نمی دانستم به شدت می سوخت. به پایین نگاه کردم و خود را در تخت سفید رنگی دیدم. چرا؟ من دیوانه نبودم، تنها دختری بودم که از بلوغش، از بزرگسالی اش خسته شده بود! یک لحظه صبر کن... افرادی را به دیوانه خانه می برند که کاری انجام داده باشند... خدای من! من چه کار کرده بودم؟ پارت دوم
یه کوچولو از وسط شروع شد و تو هاله ای از ابهام بود
ولی خیلی قشنگ بود
با خوندنش یاد حال خودم تو گاهی اوقات افتادم،
حالا ادامه‌ش کی میاد؟ چون می‌خوام بدونم چیکار کرده بوددد
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5803 نیومده مگه؟ ~~ دو پارت، یعنی ادامه نداره؟😰
هدایت شده از The Stories Yet Untold
"و آن‌هنگام که ماه، فریب خورشید بِخورد و نور خویش از کف داد، بصیرت بر مردمان خاک حرام گشت. و نور، پرده‌پوش گشت، پرده‌‌پوش هرآنچه تاریکی بود..." -هفتمین ناقوس سیمین
هدایت شده از The Stories Yet Untold
"گویند که آلسانا‌ (Alsanna), ملکه زرین‌مِهر، اژدهایان را نه از نور خویش، بلکه از سایه‌ای که تاجش بر ابرها می‌انداخت هست نمود‌. تا که سلطنت شب را از ماه و مردمان بصیرش سلب کند؛ اما بصیرت مردمان ماه، خرد زرین اژدهایان را در هم‌ می‌کوفت؛ پس اژدهایان بصیرت را بر مردم ماه حرام کردند و دیدگان بینای‌شان دو شمار نمودند تا آن‌هنگام که دیگر هیچکس ماه را دیدن نگرفت. و دوران سلطنت خورشید آغاز گشت، دوران سلطنت آلسانا‌ -هفدهمین برگه زرین
هدایت شده از The Stories Yet Untold
"با خود اندیشه کردی که با دو تک‌چشم ناچیز خویش می‌توانی کیهان را مشاهده کنی؟! هااااهاهاهاهاهاهاهاها! پس اندیشه‌ات نیز با نور آلوده گشته! دیوانه؟ من؟! هااااهاهاهاهاااهاهااااهااا! سرفه* سرفه* مکث طولانی* دیوانگی مفهومی است ساخته دست خورشید. او هرآنکه بصیر است را دیوانه خطاب می‌دارد، و بصیرت، پایانی جز جنون در پی نخواهد داشت... لبخند پهن* ...چرا که نور بر خرد ما مردمان، بازتاب آینه اژدهایان را تحمیل نمو‌ده‌است... جابه‌جا شدن* دختر کیهان را بیاب، او به‌ کنجکاوی تو پاسخ خواهد داد. اما آگاه باش ‌که دو تک‌چشم کوچک برای دیدن او کفایت نخواهد کرد... مکث در میانه حرکت* مسکن‌گاهش از من جویا می‌شوی...؟ لبخند عمیق و پهن* هاهاها! هاااااا هااا هاهاها هااااااا!!! هاااااا هاهاها هااااااااااا هاهاها هاااااا هاهاهاااهاهاااا!!! او همینجاست! به‌تماشایمان‌ بنشسته است! -مکالمه سِرگین‌خوار ناپاک، دیوانه و گنه‌کار کبیر با شخصی ناشناس در سیاهچال ایلیوُم‌لوُیس (Eleum Loyce)، قلعه خورشید