eitaa logo
شماره "۱"
143 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/6251 خب این که واقعا چیزی نیست😐 ~~ به نظر می رسه برای بعضیا چیزیه😂
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/6252 واقعا حیفه ایده های ناب رو بخاطر این چیزا که واقعا موردی نداره از دست داد اگه مشکلی دارید نبینید گزارش برای چی ~~ نه نه کسی گزارش نداده فقط از چیزی که آزارشون داده گفتن و یکی از کارایی های ناشناس انتقاده. اینجا هم برای همه‌ست و همه حق نظر دادن، منم گفتم سعی می‌کنم دقت کنم از این به بعد که کسی اذیت نشه. واقعا چیز مهمی نیست بچه که کش می‌دید 😁
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/6239 خودمم تو کتاب سر مرگ این بنده خدا اشکم دراومد.🥲 https://eitaa.com/Nummer_ett/6238 مرسی💞💞✨✨✨ ~~ واقعا دردناک بوددد واجب شد برم بخونممم
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/6246 وای آره خیلی از کانالایی که توشونم اخطار گرفتن یا فیلتر شدن. ~~ اونم سر هیچ و پوچ😭😭
هدایت شده از تقدیمی
برای شماره یک کتاب آپولو. زمان تلپورت:ده سال و ده ماه دیگه، ساعت ده و ده دقیقه. شما میرید به کتاب آپولو، اما بدبختانه(یا خوشبختانه!) متوجه نمیشید. بعد از چند ساعت میفهمید و میرید دنبال شخصیت اصلی، یعنی آپولو. اما با اتفاقاتی که می افته، شک میکنی که شاید خودت آپولو باشی! زنده میمونی و از دست هیولا ها فرار میکنی یا تا ابد توی این قفس گیر افتادی؟ شخصیت احتمالی:خود آپولو. از طرف سمفونی زندگان
ده سال خیلی زیادیه تا اون موقع من چیکار کنم تو این دنیا آخه😭
خیلی ممنونممم
https://eitaa.com/writer_fazar/1902 انزووو 🤣🤣 لذذذذذتتتت ببرررر😂
لینک اینجارو به دست پنج شیشتا انسان میرسونید زیادمون کنن؟؟
شماره "۱"
لینک اینجارو به دست پنج شیشتا انسان میرسونید زیادمون کنن؟؟ #فورمرامی
من امروز متوجه شدم، تالار خیلی خیلی قشنگه به نظرم حتی از آکادمی هم قشنگ‌تر_
بیشتر از آنکه از مرگش ناراحت باشم از اینکه دیگران فراموش کرده‌اند او مرده است ناراحتم. چگونه آنقدر راحت می‌خندند؟ اون یک آدم معمولی بود با آرزو های جادویی. چگونه باید به او می‌گفتم بلندپروازی کار درستی نیست وقتی برایم بال بال می‌زد؟ او سقوط کرد. او قربانی مشکلات خانوادگی دوستش شد و سقوط کرد. روز بعد از مرگش رفتم بر روی پدر دوستش تف انداختم و گفتم که اگر او نبود حالا عشق من با جمجمه‌ی سوراخ شده زیر کلی خاک کنار کرم ها نخوابیده بود. زدم زیر گوش دوستش و گفتم که خیلی بی غیرت است. بعدش روحم را درون سطل زباله انداختم چون باید اعدام شدن یک نفر را می‌دیدم. پس رفتم و بدون ترس به چشمانش نگاه کردم که نور ازشان رخت می‌بست و به دستانش خیره شدم که طناب را چنگ می‌زدند. اون یک آدم معمولی، با آرزو‌های بزرگ بود. اون هر روز به گدای سر خیابان نیمی از غذایش را می‌داد و هر چند روز یکبار به پرورشگاه می‌رفت تا بچه‌ها را ببیند. اون براشون شعر می‌خواند و لبخندش دنیا را روشن می‌کرد. اون دلش می‌خواست ما ازدواج کنیم نه صرفا با هم زندگی کنیم و روز اولی که من را دید بهم گفت باهاش برم خونه‌شون و از دست فامیل‌هایش نجاتش بدم. اون قهرمانی بود با عمر کوتاه، و حالا اسکلتی است با جمجمه‌ای که جای گلوله رویش نمایان است.
هیولا. بی احساس. ترسناک. انگار دست او بود که با این ظاهر یک چشمی به دنیا بیاید، انگار دست او بود که اینگونه باشد. هر کس او را می‌دید چشمانش از وحشت و تمنا پر می‌شد، چاره‌ای برایش نگذاشتند آنقدر با انگشت نشانش دادند که روحش واقعا دلش خواست هیولا شود. چه میشه کرد، روحش تنها چیزی بود که داشت به حرفش گوش کرد و واقعا هیولا شد. حالا دیگر دست خودش است، پس می‌توانید با انگشت نشانش دهید و فریاد بزنید: هیولا. بی احساس. ترسناک. قبلا هم این کار را کردید آنقدرها هم سخت نیست انجامش دهید، روح او تشنه‌ی خون و است و دنبال بهانه. آخر می‌دانید که او هیولا است.