eitaa logo
شماره "۱"
140 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تقدیمی
برای شماره یک کتاب آپولو. زمان تلپورت:ده سال و ده ماه دیگه، ساعت ده و ده دقیقه. شما میرید به کتاب آپولو، اما بدبختانه(یا خوشبختانه!) متوجه نمیشید. بعد از چند ساعت میفهمید و میرید دنبال شخصیت اصلی، یعنی آپولو. اما با اتفاقاتی که می افته، شک میکنی که شاید خودت آپولو باشی! زنده میمونی و از دست هیولا ها فرار میکنی یا تا ابد توی این قفس گیر افتادی؟ شخصیت احتمالی:خود آپولو. از طرف سمفونی زندگان
ده سال خیلی زیادیه تا اون موقع من چیکار کنم تو این دنیا آخه😭
خیلی ممنونممم
https://eitaa.com/writer_fazar/1902 انزووو 🤣🤣 لذذذذذتتتت ببرررر😂
لینک اینجارو به دست پنج شیشتا انسان میرسونید زیادمون کنن؟؟
شماره "۱"
لینک اینجارو به دست پنج شیشتا انسان میرسونید زیادمون کنن؟؟ #فورمرامی
من امروز متوجه شدم، تالار خیلی خیلی قشنگه به نظرم حتی از آکادمی هم قشنگ‌تر_
بیشتر از آنکه از مرگش ناراحت باشم از اینکه دیگران فراموش کرده‌اند او مرده است ناراحتم. چگونه آنقدر راحت می‌خندند؟ اون یک آدم معمولی بود با آرزو های جادویی. چگونه باید به او می‌گفتم بلندپروازی کار درستی نیست وقتی برایم بال بال می‌زد؟ او سقوط کرد. او قربانی مشکلات خانوادگی دوستش شد و سقوط کرد. روز بعد از مرگش رفتم بر روی پدر دوستش تف انداختم و گفتم که اگر او نبود حالا عشق من با جمجمه‌ی سوراخ شده زیر کلی خاک کنار کرم ها نخوابیده بود. زدم زیر گوش دوستش و گفتم که خیلی بی غیرت است. بعدش روحم را درون سطل زباله انداختم چون باید اعدام شدن یک نفر را می‌دیدم. پس رفتم و بدون ترس به چشمانش نگاه کردم که نور ازشان رخت می‌بست و به دستانش خیره شدم که طناب را چنگ می‌زدند. اون یک آدم معمولی، با آرزو‌های بزرگ بود. اون هر روز به گدای سر خیابان نیمی از غذایش را می‌داد و هر چند روز یکبار به پرورشگاه می‌رفت تا بچه‌ها را ببیند. اون براشون شعر می‌خواند و لبخندش دنیا را روشن می‌کرد. اون دلش می‌خواست ما ازدواج کنیم نه صرفا با هم زندگی کنیم و روز اولی که من را دید بهم گفت باهاش برم خونه‌شون و از دست فامیل‌هایش نجاتش بدم. اون قهرمانی بود با عمر کوتاه، و حالا اسکلتی است با جمجمه‌ای که جای گلوله رویش نمایان است.
هیولا. بی احساس. ترسناک. انگار دست او بود که با این ظاهر یک چشمی به دنیا بیاید، انگار دست او بود که اینگونه باشد. هر کس او را می‌دید چشمانش از وحشت و تمنا پر می‌شد، چاره‌ای برایش نگذاشتند آنقدر با انگشت نشانش دادند که روحش واقعا دلش خواست هیولا شود. چه میشه کرد، روحش تنها چیزی بود که داشت به حرفش گوش کرد و واقعا هیولا شد. حالا دیگر دست خودش است، پس می‌توانید با انگشت نشانش دهید و فریاد بزنید: هیولا. بی احساس. ترسناک. قبلا هم این کار را کردید آنقدرها هم سخت نیست انجامش دهید، روح او تشنه‌ی خون و است و دنبال بهانه. آخر می‌دانید که او هیولا است.
زمین سرزمین من خشک شده بود و جادوگر می‌گفت تنها نور باید بر آن بتابد تا بارور شود. ما همه کار کردیم اما مثل اینکه منظور از نور چیز دیگری بود. پس دوستم، رافائل رفت سراغ جادوگر و از او پرسید:《منظورت از نور چیه؟》 و جادوگر پاسخ داد:《نور یعنی قلب، زمین شما جان می‌خواهد، زندگی می‌خواهد.》 فردا صبحش رافائل خنجر در دست وسط زمین ایستاد و مردم همگی دورش جمع شده بودند. او به چشمان مادرش خیری شد و آرام جوری که دردش باعث نشود صورتش را جنع کند و مادرش بیش از این ناراحت شود، خنجر را در سینه‌اش فرو کرد. خون چکید، یک قطره. دو قطره. اندازه رود. اندازه دریا. آنقدری که یک پسر فداکار خون داشته باشد. و زمین ما درخشید و تا نسل ها بعد هر کس چیزی می‌کاشت و برداشت می‌کرد، ما می‌گفتیم قدرش را بدان، برای زندگی شما زندگی دیگری گرفته شد. زندگی های دیگری گرفته شد، اول پسری که فداکرای کرد و بعد تمام کسانی که دوستش داشتند، شاید ما هنوز زنده باشیم. اما زندگی هایمان را کنار رافائل خاک کردیم، درون همان زمین. درون همان خون. کنار همان قهرمان.
او اسیر عقده‌ها و حسرت های پدر و مادرش شده بود، اسیر کم‌کاری خانواده‌ی دیگران برای تربیت دیگران، اسیر ناامیدی بقیه...
با تشکر از هیچکس که عکس های فوق العاده‌ش باعث شدن اینا رو بنویسم، احتمالا بتونم به متن بلند دیگه هم بنویسم اگه خواستید چند تا کلمه بگید باهاشون یا با وایبشون یه چیزی بنویسم
ببین کلاغ این جمجمه رو از قبرستون آوردم، امروز تولد خواهرمه می‌خوام به بچه‌های فامیل بگم این جمجمه آخرین کسیه که دست به وسایلم زد. نظرته؟ (این کار یکی از هنرجوهامونه که از پکیج سوءاستفاده از جادوگر بودن استفاده کرد، شما نفر بعدی باشید!)