هدایت شده از ـآنِمون
💫 چرا باید دنیای فانتزی بخوانیم؟
چون فانتزی فقط فرار از واقعیت نیست، راهی برای دیدن واقعیت از زاویهای تازه است.
در دنیای جادو و ماجرا، ما خودِ واقعیمان را پیدا میکنیم، میآموزیم که حتی در تاریکی، نوری هست.
فانتزی به ما یاد میدهد که هر انسانی در درونش قهرمانی خفته دارد، و شاید فقط کافیست کسی بگوید: «به دنیای خیال خوش آمدی.»🪄
شماره "۱"
💫 چرا باید دنیای فانتزی بخوانیم؟ چون فانتزی فقط فرار از واقعیت نیست، راهی برای دیدن واقعیت از زاویه
خطاب به کسانی که فانتزی رو بچهگونه میدونن و کتاب خوندن فانتزی واقعا کتاب خوندن نیست براشون🙄:
زندگی هر کسی از زنجیره اتفاقاتی ساخته شده که خیلی اوقات بهم مربوطند.
وقتی مشاورم بهم گفت خودم را دوست داشته باشم و حس ارزشمند بودن کنم، از مادرم راه حل را پرسیدم. و نتیجه داستانی بود که برای اشخاصی رقم خورده بود تا من به وجود بیایم. این داستان به من کمک کرد تا خودم را دوست داشته باشم، پس میخواهم آن را برای شما هم تعریف کنم.
اگر بخواهم از اول اول بگویم احتمالا به آدم و حوا میرسیم پس از جایی شروع میکنم که هم زیاد اول کار نباشد هم اول کار باشد.
یعنی از یک شب بارانی.
یک مرد با ماشین خاکستریای با سرعت نسبتا زیاد درون یک شب بارانی، رانندگی میکرد. درون آن ماشین زنی بود که به خاطر درد از خود میپیچید، درد به وجود آمده به خاطر اشتیاق جنین برای به دنیا آمدن.
در حالی که باران بر سقف ماشین تازیانه میزد و زن عرق سرد میکرد، پسربچهای در صندلی پشت ماشین به خدا دعا میکرد.
مرد بزرگترین اشتباه زندگیاش را مرتکب شد، یعنی موقع پیچاندن فرمان سرعتش را کم نکرد و باعث شد ماشین روی جاده بلغزد.
صدای جیغ.
صدای شکسته شدن شیشهها.
صدای برخورد آلومینیوم با سطح زمین.
سکوت.
و صدای چیزهایی که شنیده نمیشوند، مانند صدای مرگ یک جنین، نابودی یک زندگی، نکوبیدن قلب یک مادر و یا قطع شدن جریان خون یک پدر.
چگونه باید به یک پسربچهی هشت ساله گفت تمام کسانی که میشناختی و در این دنیا داری مردهاند؟
چگونه باید به یک پسربچه هشت ساله گفت حالا فقط خودش است و خودش؟
نام آن پسر بچه وینسِل استفانی بود. آن روز قرار بود با به دنیا آمدن خواهرش بهترین روز زندگیاش باشد.
اما قرار بود.
همه چیز همیشه طبق خواسته ما پیش نمیرود.
شماره "۱"
زندگی هر کسی از زنجیره اتفاقاتی ساخته شده که خیلی اوقات بهم مربوطند. وقتی مشاورم بهم گفت خودم را دوس
بفرماییددد نظری داشتید حتما بگید و اینکه هنوز اسم براش انتخاب نکردم
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/6516
نکوروس بابای خدایان بود دیگه. که بچه هاشو می خورد بعد زئوس گولش زد کاری کرد بچه هاشو بالا بیاره بعد با بچه ها تیکه تیکش کردن.
من ناخود آگاه حدس میزنم بعد میبینم عه درست حدس زدم😂#Callous
#دایگو
~~~
کورونوس دیگه؟🤦♀️😂
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/6494
ببین قرار نیست هرکسی مینویسه نویسنده خفنی باشه. مثلا نویسنده های تاپ مثل داستایوفسکی و نمیدونم اینایی که خدای نویسندگی بودن. ما قرار نیست خودمونو با اونا مقایسه کنیم و بگیم ای بابا من داستایوفسکی نشدم پس به درد نمیخورم برم بمیرم. مثلا من یه داستان خیلی عادی دارم که هروقت عشقم میکشه یکمشو مینویسم و واقعا داستان خاصی نداره ولی امروز سیلوانا میگفت چرا پی ادامه اشو نمینویسی؟ و من اینطوری بودم که مگه خوشت میاد؟! (شب قبل میگفت من خیلی تو داستان سخت پسندم و به نظرم هرکسی صلاحیت کتاب چاپ کردن نداره و اینا) و سیلوانا گفت آره بامزه است سرگرم کننده است. و منم دقیقا اون داستانو برای سرگرمی مینوشتم. خب این خودش خیلی ارزش داره!
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
ما قرار نیست یه نویسنده سوپر خفن باشیم (اونم تو این سن که همه امون زیر ۲۵ سالیم) ما قراره از نوشتن لذت ببریم، با نوشته هامون باعث لذت دیگران بشیم و به یه سری افراد (تازه نه همه اشون) احساس خوبی از خوندن نوشته هامون بدیم. همین! پس عیبی نداره بی نقص نباشیم. چون ما قرار نیست داستایوفسکی باشیم (حداقل نه الان)
#little_M
#دایگو
~~
من نگفتم باید حتما نویسنده خفنی باشم تا اینجا هم از شما چه پنهون به خودم افتخار میکنم که حتی تا اینجا رسیدم من کلی گفتم.
و اینکه درسته بهترین نوشتهها اونایی هستن که از ته دل میان...)
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/6496
وای دقیقا منم😂
#little_M
#دایگو
~~
موقع توصیف ها اینجوریم که هر چی تو بگی من بازم تصویر خودمو دارم پس ول کننن