8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر وقت تونستی این کارو کنی، از بقیه پنج هیچ جلویی
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به این حرکت میگن دانک. فقط افسانهها از پسش بر میان>>>>
شماره "۱"
مشاور با مهربانی پاسخ داد:《معلومه که اینطور نیست. مگه نمیگی پدربزرگت همیشه تو رو میخندوند؟ این یعن
روزها پیاپی و پشت سر هم، مانند ابرهای آسمان بدون آنکه کسی متوجه گذرشان شود، طی میشدند.
وینسل بزرگ و بزرگتر میشد، حالا پسر لاغر جوانی شده بود که موهای آشفتهاش جلوی چشمان هنوز کنجکاوش را میگرفتند.
او در طی این سالها آرزوی دکتریاش را تبدیل به هدف کرده و تمام تلاشش را برای رسیدن به آن صرف میکند.
پروفسور نیز پیرتر شده، البته هنوزم ذهنش مانند ساعت کار میکند اما سفیدی مو و ریشهایش بیشتر شده و پختگی چهرهاش آشکارتر.
طی سالهایی که گذشته بود، پروفسور برای وینسل نقش پدری عالی را بازی کرده و برای او تبدیل به اریک شده بود. وینسل هم سربهزیری را پیش گرفته و تبدیل به بهترین پسری که پروفسور میتوانست داشته باشد، شده بود.
پروفسور با تمام توان وینسل را برای رسیدن به هدفش یاری میکرد، سالهای آخر او پا به پای وینسل درس میخواند، آنقدر که یکبار به شوخی به او گفت:《این مدت انقدر درس خوندم که میتونم بیام باهات کنکور بدم.》سه سال آخر دبیرستان برای وینسل مانند برق و باد گذشت، او بدون هیچ حاشیهای راجع به مشکلات نوجوانی، دخترها و دوستان ناباب این سه سال را گذراند و تنها فکر و ذکرش درس خواندن شد.
حالا نیز قرار بود نتیجه کارهایش را ببیند، کنکور فردا برگزار میشد و امروز تولد وینسل بود.
پروفسور با یکی از دوستان قدیمیاش، خانم جیمز، بنا به جشن تولد گرفتن برای وینسل گذاشته بود.
آنها خانه را با انواع تزئینات تزئین کرده بودند و حالا میان کلی بادکنک رنگارنگ نشسته بودند! صحنه خندهداری بود دو فیزیکدان و استاد دانشگاه پیر، با تمام توان بادکنکهای صورتی و سفید را باد میکردند!
شماره "۱"
روزها پیاپی و پشت سر هم، مانند ابرهای آسمان بدون آنکه کسی متوجه گذرشان شود، طی میشدند. وینسل بزرگ
شب که شد، همه چیز برای رسیدن وینسل و غافلگیری او تکمیل شده بود. خانم جیمز و پروفسور جلوی درب ایستادند و با آمدن وینسل، فشفشه روشن کردند. تنها عشق است که میتواند یک پیرزن و یک پیرمرد را به این کار وا بدارد، تنها عشق پدر به پسر و عشقی که از رفاقت نشات میگیرد.
تولد سه نفرهشان به خوبی گذشت و استرسهای کنکور را برای وینسل تبدیل به شادی کرد. خانم جیمز برای او یک پلیور طوسی خریده بود و پروفسور به او رواننویس مشکیای با بدنه نقرهای هدیه داد که با رنگ طلایی به خط شکسته نام وینسل، بر رویش حکاکی شده بود.
جشن تولدِ آرام و بی حاشیهای بود، شادی سه آدم با دنیاهای متفاوت که با چشمانشان به یکدیگر میفهماندند چقدر هم را دوست دارند و حاضرند هر کاری برای هم انجام دهند. پزشکی دنیای یکی و فیزیک دنیای دو نفر دیگر را فرا گرفته بود، اما حالا با یک معادله ساده کنار هم نشسته بودند، معادلهای که میگفت خانم جیمز پس از مرگ تمام مردان زندگیاش فقط پروفسور را داشت تا به او به عنوان یک دوست خوب تکیه کند. معادلهای که میگفت وینسل نیز پس از مرگ تمام خانوادهاش فقط پروفسور را داشت تا زیر سایهاش باشد، و پروفسور پس از این همه تنهایی فقط آندو را داشت تا در جهان بماند.
معادلهای ساده از دل ریاضی، که میگفت برای خانواده بودن، نیازی به پیوند خونی نیست، انسانیت همهی کارها را انجام میدهد.
امیدوارم صحنهها رو خوب توصیف کرده باشم چون تصور پروفسور و خانم جیمز و وینسل تو این پارت خیلی خیلی گوگولی بود برام
هدایت شده از نامههایعمارتریدل؛(محافظ)
پلوتو یه سیارهٔ کوتوله حساب میشه، نه یه سیارهٔ رسمی.
اندازهش اونقدر کوچیکه که ماه زمین ازش بزرگتره.
سطحش ترکیبی از یخ نیتروژن و متانه و یه قلب یخی معروف روش هست.
یه سال پلوتو تقریباً ۲۴۸ سال زمینی طول میکشه.
گرانش پلوتو خیلی کمه؛ اگه اونجا باشی تقریباً ۶ برابر سبکتر بهنظر میای.
آفتاب اونقدر دوره که نور خورشید مثل یه چراغقوهٔ کمنور دیده میشه.
بزرگترین ماهش «شارون» تقریباً نصف خود پلوتوئه، برای همین بعضیا میگن یه سیستم دوگانهن.
برای؛
https://eitaa.com/Nummer_ett