eitaa logo
شماره "۱"
140 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
107 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/7000 نه بابا من تا الان به گذشته خودم به دیده تحقیر نگاه میکردم و فکر میکردم نوشته هام خیلی بچگونه وآشغال باشن ولی واقعا اونقدرا هم افتضاح نبودن! نه ببین وضعیت رو اشتباه متوجه شدی😂 من نمیگم نوشته هام خوب بودن میگم افتضاح نبودن😂 مثل اینکه اون دانش آموز کلاسو که همیشه به نظرت یه آدم خنگ و بدردنخور و عقب مانده بود یهو مثلا ۱۷ میگیره! ۱۷ خفن نیست ولی جالبه که عه! اینم آدمه؟!😂 ~~ عاووو گرفتم گرفتم😅 ولی من این حسو اصلا نمی‌گیرم فقط وقتی نوشته‌های قبلامو می‌خوندم حس غرور می‌کنم چون پیشرفت کردم😁
📪 پیام جدید راستش من اصلا انتظار نداشتم نوشته هام توصیف داشته باشه😂 البته ممکنه بخشیش هم به خاطر احساس آشنایی ای باشه که نسبت به متنام دارم و راحت تر صحنه سازی میکنم🤔 ~~ هوممم ممکنه زندگی پر از غافلگیریه😅
📪 پیام جدید و البته یه سری توصیفات عجیب... اعصاب خوش تراش؟ مگه بدن خوش تراش نیست؟! ~~ واایییی خلاقیتتتت عالی بود🤣🤣
📪 پیام جدید عه سمفونی زندگان کو؟ ~~ سر جاشه فقط سلن (هاتا) برای یه مدت دیلیت اکانت کرده😭
📪 پیام جدید ... وقتی رسیدند خونه هیچی و هیچکس تغییر نکرده بود جز خودش. بابا هنوز هم کنترل رو دست کس دیگه نمیداد، محمد به غذا ناخنک میزد و مامان با عشق به خونواده شیرینش نگاه میکرد. ولی مهدی دیگه شوخی نمیکرد، شیطنت نمیکرد، سر سفره حرف نمیزد و سر به سر بابا و محمد نمی‌گذاشت. زیر نگاه های سنگین محمد و اعتراضات معده اش مجبور شد تمام غذاش رو بخوره. الحق که مامان باز هم گل کاشته بود. غذاش که تموم شد قبل از اینکه محمد بخواد چیزی بگه با شوخی بکنه رفت تو اتاقش و در رو بست. در اتاق که بسته شد مامان و بابا و محمد سید سفره نشسته بودند. همون افراد بودند فقط بدون نقاب. نگاه مامان رنگ نگرانی گرفت. اخم های بابا رفت تو هم و محمد کلافه به پشت گردنش دست کشید. ... ~~ چقدر قشنگ بوددد اصلا تعارف نمی‌کنم خیلی خیل خفن بود اون توصیف ها و چینش جمله‌ها فقط یکم انسجام روایت نداشت مثلا محاوره‌ای بود وگرنه عالی بوددد حالا مهدی چیش بود؟
📪 پیام جدید نمیدونم تفاوت رو متوجه میشید یا نه؟ میدونم نوشته های الانم یه خورده بهتره ولی من انتظار نداشنم اصلا چیز خوبی باشه و واقعا جالبه که یه سری نکات رو رعایت کردم! کلا انگار یه سبک خاص جداست! انگار خودم ننوشتمش! (البته یوم هم طبیعیه چون من اینو بعد از خوندن یکی از کتابای ایرانی نوشتم و کلا کتابش تو یه فضای دیگه بود... کتاب ایرانی واقع گرایانه ی... کلا تو یه فاز دیگه بود...) ~~ آره معلومه، پیشرفت قشنگ دیده میشه تازه دارم پیامای قبلیت که می‌گفتی انتظار نداشتمو درک می‌کنم😅
📪 پیام جدید من بعد از اینکه شصت بار به خودم گفتم نوشته اتو نمیفرستی. تمیفرستی. نمیفرستی ها! ... ~~ شما هیلی خیلی کار اشتباهی نمی‌کنی به این قشنگی و خفنی چرا ما رو ازشون محروف می‌کنیییی
📪 پیام جدید سه تا از رفیقاش تو بیمارستانن. سر یه درگیری ای آسیب شدی. دیده بودن (نوجوون بودم نوشتم!) ولی فقط این بوده که آسیب ندیده. کلی عذاب وجدان داشته و چند هفته (فک کنم؟) بوده همش تو بیمارستان بوده مراقب اینا بوده دیگه داداشش به زور میبردش خونه میگه داری میمیری عین بچه آدم اول خوب شو بعد برو هر غلطی میخوای پیش دوستات بخور😂💔 ~~~ عاووو چقدر خفن خیلی خوشم اومددزوسنمی زود باش بقیه شو و البته قبلشو بفرستتت
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/7012 انسجام روایتو واسه این میگی سر و ته نداره؟ این یه قسمتی از متنه ها... ولی آره قبول دارم پرش زیاد داره (اوایل نوشتنم بوده (هرچند الانم بعضی وقتا این پرشارو دارم😂💔)) ~~ نه مگه اشتباه گفتم؟ منظورم اینه که یه جا ادبیه یه جا محاوره‌ای و...
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/7014 ای بابا من جوگیرم یهو کل متنو میفرستم آبرو حیثیت خودمو میبرما😂 ولی نه وایسا اونجایی که توش میگه مهدی چش شده رو بفرستم... ~~ هیچی نمیشه بفرستتت
نتم زده به سرش همش قطع و وصل میشه😭 بقیه اش برای فردا واقعا ببخشید *مدیا تو بفرست دارم می‌خونم چرت و پرتم نگو*
به قول نِد توی کتاب ماه بر فراز مانیفست، زنده باد شب...)