eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
107 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
نریددد
😭😭
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهان من مرده است و تنها چیزی که باقی مانده نابودی‌ست. چگونه مردم می‌توانند درون یک جهان ویران شده زندگی کنند؟ پاسخ آمد:《با عادت کردن.》 پس چرا من عادت نمی‌کنم؟ پاسخ آمد:《چون تو هیچگاه شبیه این مردم نبودی.》 و آنگاه دریافتم که خودم را دوست دارم، خودم را دوست دارم که اینقدر متفاوت هستم. چون تفاوت مرا نجات داد، شاید کمی دیر، اما نجات داد.
گاهی فکر می‌کنم تمام این‌ها یک رویا است. هر اتفاق خوب و بدی که بر ما گذشت، در خواب می‌گذرد و با مرگ ما از خواب بیدار می‌شویم. شاید به خاطر همین است که هیچکس دقیقا ایده‌ای درباره اتفاقات پس از مرگ ندارد. منتظرم زودتر بیدار شوم، این خواب هر چه بیشتر پیش می‌رود، به کابوس شباهت بیشتری پیدا می‌کند.
درون این دنیای سیاه با مردمان پَستَش، تنها او را می‌شناختم که به خاطر رویاهای دلپذیرش، رنگارنگ بود. اما رنگ‌ها انسان‌های بی رنگ را می‌ترساندند. بگو کبوتر صلح من، چرا سینه‌ات خونین است؟ این خون چه کسی‌ست؟ کبوتر به من راه را نشان داد، خون رنگین دختری رنگین بود که آرزوهایش غرقش کردند...
شب‌های ما روشن بود، اما با سقوط موهایش، ستاره‌های ما نیز سقوط کرد. بار گناه پدرانمان را ما تحمل می‌کنیم چرا که ما محکومیم به تکرار تاریخ. مرگ، دوست ما نبود تنها حیله‌گری بود که ما را استخوان ساخت. استخوان‌هایم از جادوست، جادویم از خون، خونم از خون معشوقم پس از سقوط ستاره‌هایمان.
به من نگاه کن. این سرنوشت من است، مگر من چه کردم که سزاوار اینم؟ پس عدالت دنیا کجاست که مادر من از بی پولی می‌میرد و کسی دیگر مادرش را از پول زیاد در بهترین مناطق دنیا سکونت می‌دهد؟ عدالت دنیا کجاست که من روی سر خواهر تازه به دنیا آمده‌ام کفن سفید می‌کشم و دیگری با لباس عروسش کل اروپا را می‌گردد؟ پول خوشبختی نمیاورد. هر کس این را گفت در کفه‌ی بالای ترازو قرار داشت. به من نگاه کن، از من می‌خواهی بخشنده باشم؟ چه چیزی را ببخشم؟ قلب مادرم را چرا به کسی بدهم که وقتی ما را می‌دید تف جلویمان می‌انداخت؟ به من نگاه کن، اگر آسمان ما یکی است پس چرا زمین‌هایمان یکی نیست؟ می‌خواهم آدم بدی باشم. آدم خوب بودن مرا به هیچ‌جا نرساند که هیچ، همه چیزم را از من گرفت. بگذار از درد بی قلبی بمیرد ، این همه ما از درد بی پولی زجر کشیدیم، حالا نوبت آنهاست. کمی عدالت به جایی بر نمی‌خورد.
_شرارت به دنیا نمی‌آید، ساخته می‌شود. _چگونه ساخته شدی؟ _با درد. _درد چه کسی؟ _ درد خودم. _چه باعث دردت شد؟ تق. گلوله درون سر زن جا خوش کرد، مرد بالای سرش ایستاد و گفت:《آدم‌ها. به خاطر همین می‌خواهم با خون خودشان غرقشان کنم. شرارت به وجود نمی‌آید، کنترل هم نمی‌شود. مانند جنون.》 سپس مجنون شب راهی خانه بعدی شد، هنوز میلیون ها آدم باقی مانده بودند.
رو به آسمان ابری کرد و پرسید: 《به نظرت اگر بال داشتیم چی می‌شد؟ اگر می‌توانستیم پرواز کنیم؟》 پسر گفت:《نمی‌دانم.》 گفت:《امیدوارم روزی متوجه بشم. اگر یک وقت دریافتم، به تو هم می‌گویم، قول.》 فردایش مرد و به سوی آسمان پرواز کرد، و چون هیچگاه زیر قولش نمی‌زد، در خواب پسر آمد و گفت: 《اگر بال داشتیم و پرواز می‌کردیم دنیا جای خیلی قشنگی می‌شد. این بهترین اتفاق عمرم بود.》 پس پسر تا وقتی پیرمرد شد او را فراموش نکرد و در انتظار روز پرواز، نشست.