_چگونه این جنگ را ببرم وقتی زندگیام را باختم؟
_تو شکست نخوردی، هنوز مانده تا نتیجه گیری. به راهَت ادامه بده، برادر.
_به مادر چه بگویم؟ بگویم پسرش را سالم بردم اما تنها شمشیر شکستهاش از او باقی مانده؟ بگویم جنگ را باختیم و دشمنان خانههایمان را خواهند گرفت؟ بگویم به هیچ دردی نخوردم و گذاشتم همه چیزمان را از دست دهیم؟
_به مادر بگو یک قهرمان بودی، بگو تا آخرین لحظه کنار من باقی ماندی و هر چه در توان داشتی را گذاشتی تا برنده شویم. حقیقت را بگو. خورشید بر ما خواهد تابید برادر، ما باز خواهیم گشت.
چشمان پسر بسته شد و اشکهای پسر دیگر شروع شد.
پسر با چشمان خیس خورشید را تماشا کرد، غروب کرده بود.
حتی خورشید هم به کمک آنها نمیامد، چه امیدی؟ خورشید که میرفت جنگلها سرد و تاریک میشدند، چه انتظاری باید از قلب یک پسر درمانده داشت؟
یک سیاهآموز رحم ندارد.
نه مادر میفهمد نه پدر نه برادر.
تنها هدفش برایش مهم است، اگر ذرهای رحم در خود بیابید تنها چیزی که نصیبتان میشود مرگ به دست قهرمانان است.
باید قلبتان را از سنگ کنید و درب ذهنتان را روی افکار بازدارنده ببندید، شما یک شرورید فراموش نکنید آنها با شما چه کردهاند.
وقتی تاریکی روحتان را در آغوش بگیرد هیچ راه بازگشتی نیست پس حتی به وعدههایشان فکر هم نکنید.
آنها تنها شکست شما را خواستارند.
_کتابِ آموزشِ رفتار و کردارِ هنر گرانقدرِ سیاهآموزی، فصل ابتدایی، جلد ثانوی.
شماره "۱"
یک سیاهآموز رحم ندارد. نه مادر میفهمد نه پدر نه برادر. تنها هدفش برایش مهم است، اگر ذرهای رحم در
سیاهآموزی خیلی خوبه، گرفتارش شدم😞😂
648.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://eitaa.com/station34/413
درس پس میدیم استاد
پیامای ناشناس از پنجشنبهست موندن🙊
بیاید یه کاری کنیم.
تقریبا ساعتای هشت کلا کارام تموم میشه و بر میگردم، تا اون موقع بازم پیام بدید همه رو با هم میذارم فعالیت هم میکنم🌚
شماره "۱"
پیامای ناشناس از پنجشنبهست موندن🙊 بیاید یه کاری کنیم. تقریبا ساعتای هشت کلا کارام تموم میشه و بر می
دریغ از یک پیام
ممنون
ویدار دیگه داره تکراری میشه براتون حتما...