eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
مدیر کاغذی به نوآ داد و گفت:《از دوستات خداحافظی کن، حالا که قدرت نداری باید به زندان‌های عادی منتقل بشی. حواست هم باشه چیزی از طلسم و طومار ننویسی، چون کاغذ به اون کلمات، طلسم شده و حساس شده.》نوآ با خستگی آرام آرام شروع کرد به نوشتن، اواسط برگه بود که چیزی به ذهنش رسید، نامه برای کلمات داخل طومار به طور مستقیم طلسم شده بود نه به طور رمزی. پس نوآ ادامه نامه را به طور رمزی که در سازمان استفاده می‌کردند، نوشت و کلمات طلسم ترکیب قدرت را میان آنها رمز گذاری کرد. نامه را تا کرد و رویش نوشت:《برسد به دست ترال، که از اواسط مرا همراهی کرد.》یک رمز دیگه برای اینکه ترال حواسش به اواسط نامه به بعد باشد. سپس با ضعف از روی صندلی بلند شد و به همراه مدیر رفت تا به یک زندان جدید، زندگی جدید و قطعا سیاه‌تر برود. قبل از اینکه از در کالاگر خارج شود، رو دیوار دست کشید و زیر لب گفت:《امیدوارم موفق بشید. ارزشش رو داشت.》 و از کالاگر بیرون رفت.
دو روز از ناپدید شدن نوآ می‌گذشت و کل سلول درون بهت و ناامیدی فرو رفته بود. ترال مدام نامه نوآ را خوانده بود و هیچ‌چیز به نظرش نرسیده بود. کایو خمیازه‌ای کشید و گفت:《نمیشه دوباره نایا رو خیس کنیم؟》الورا گفت:《اونا محتاط‌تر شدن، خیلی مراقبن آب بخوریم و زیاد بهمون نمیدن.》سلست ناخن جویدن را تموم کرد و گفت:《ترال یه بار دیگه نامه رو بخون شاید چیزی جا انداخته باشی.》ترال آهی کشید و گفت:《نه چیزی نیست اولش خداحافظی ایناست از وسطاش به بعد هم یه مشت چرت و پرت.》وارنسیل گفت:《از وسطاش به بعد؟ رو نامه چی نوشته بود؟ برسد به دست ترال که از اواسط مرا همراهی کرد. شاید چیزی درون اونها باشه.》ترال کمی فکر کرد و بعد از جا پرید:《خودشه، برام کاغذ و خودکار بیارین، اینا رمزی‌ان.》 ترال با دقت رمزنگاری می‌کرد و حروف و کلمات را پشت سر هم می‌نوشت، تالور هم کنارش نشسته بود و همه چیز را مرتب جای دیگری می‌نوشت و بقیه دور آنها جمع شده بودند.
ترال کارش را به پایان رساند و خودش را کش و قوس داد. تالور هم کمی بعد خودکار را گذاشت زمین گفت:《آماده‌ست.》و همه با چشمانی امیدوار و غرق در شادی به هم نگاه کردند. یک ربع بعد، همه دور هم حلقه شدند و تالور شروع به خواندن طلسم کرد. طلسم به پایان رسید و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد. فایرا گفت:《فقط منم که هیچ اتفاقی براش نیوفتاده؟》کایو آمد تیکه‌ای بیندازد که ناگهان کاغذ درون دستان تالور آتش گرفت، او فریادی زد و آن را انداخت، نوری از کاغذ مانند بند به سمت تک تک آنها پرتاب شد و داخل بدنشان فرو رفت، همه احساس کشیدگی کردند، گویی نور چیزی از آنها را به سمت خود می‌کشد. نور کمی بعد محوش د و از بین رفت و نوشته‌های روی کاغذ جای خود را به نوشته‌های دیگری دادند. سلست بلند خواند:《یک سرباز فداکار از بین یاران دور حلقه ترکیب تکه‌ای قدرت همگانی را استفاده می‌کند و پش از آن مرگ او را به جهان دیگر خواهد فرستاد. این ترکیب قدرت، می‌تواند پادشاهی‌ها را نابود، مردگان را زنده و آسمان را به زمین بدوزد. باشد تا همگان رستگار شوند.》سپس نوشته‌ها دوباره تغییر کرد و جای خود را به طلسم‌های دیگری داد.
از میان سکوت همه، وارنسیل بلند شد و گفت:《من انجامش می‌دم.》همه به او نگاه کردند. فایرا گفت:《چی...نه...》وارنسیل در حالی که به چشمان تک‌تک آنها نگاه می‌کرد گفت:《پادشاه من مرده و من نمی‌خوام سرزمینم رو بدون او ببینم، من در ماموریتم شکست خوردم و همه چیزم را از دست دادم، بهم اجازه بدید این کار رو بکنم، خواهش می‌کنم.》همه می‌دانستند چاره‌ی دیگری نبود. وارنسیل سرش را محکم تکان داد، بدنش را کریستالی کرد و گفت:《به خاطر من و نوآ زندگی کنید. بهترین زندگی که می‌توان کرد.》سپس از روی ورد بلند خواند. دیوار‌ها ترک خوردند، گیاهان رشد کردند و آب‌ها تبخیر شدند. از داخل کاغذ نوری از بدن وارنسیل بالا رفت تا جایی که او را کامل در خود فرو برد. وارنسیل دستش را بالا برد و فریاد زد:《بدین وسیله با قدرتی که در اختیار دارم، کالاگر را نابود و زندانی‌های آن را آزاد می‌کنم.》 پس از آن نور بود و انفجار و در آخر سیاهی.
در تمام دوازده پادشاهی و صد‌ها پس از آن، همه از افرادی که با قدرت زاده می‌شوند، می‌گفتند. همه از کالاگر و زندانی‌هایی که فرار می‌کردند می‌گفتند. خانواده‌ای از دخترشان می‌گفت که محافظ پادشاه بود و برای آزادی آن زندانی‌ها فداکاری کرده بود. پسری درون زندان با لبخند روزنامه‌ای را می‌خواند مربوط به دوستانش که فرار کرده بودند. و گروهی از نوجوانان بزرگ می‌شدند و کنار هم زندگی می‌کردند، کار می‌کردند و گاهی درون بالش به خاطر مزخرفی زندگی فریاد می‌زدند، گاهی زیر دوش گریه می‌کردند و به دیوار مشت می‌کوبیدند. گاهی آه می‌کشیدند و حس جاودانگی می‌کردند. آنها عاشق شدند و تشکیل خانواده دادند، به بچه‌ها و نوه هایشان راجع به کالاگر و فرار از آن گفتند، و آنها تا زمانی که مردند، جوری از زندگی لذت بردند که وقتی مرگ می‌خواست جانشان را بگیرد، برای این کارش اشک ریخت. این تاریخ مردمان من است، کسانی که حاضر به استبداد نشدند، درون قفس تحمل نکردند و برای آزادی فریاد زدند. کسانی که جنگیدند، فداکاری کردند اما بی خیال هدفشان نشدند. _برای بچه‌های ایستگاه34 دوستانی با قلم طلایی، ذهن درخشان و نام‌های جاودانه.💫 _باشد که همگان رستگار شویم.✨️ _تقدیم به تمام کسانی که جنگیدند و تن به قفس ندادند.🕊 _از طرف ویدار.☀️
البته، ایگدراسیل هم کمی کمک کرد، ببخشید زیاد بود، امیدوارم دوست داشته باشید
بفرمایید...
هدایت شده از مُحِب المهدی..)
🌸 تلنگر روز وارد کلاس شدم به عمد با زیپ شلوار نبسته!!! خواستم عکس العمل دانشجویان کلاس را بسنجم و مطلبی را هم که میخواستم، تبیین کنم براش عدله منطقی داشته باشم. اولش کسی متوجه نشده بود کم کم بهم رسوندن زیپ شلوار استاد بازه...دخترها پوزخند پنهانی میزدند و پسرها زیر لب با هم پچ پچ میکردند...یکی دو نفر خواستن موضوع رو به من منتقل کنند با ممانعت عده دیگری مواجه شدند...که یعنی بزار بخندیم...منهم ضمن اینکه همگی رو زیر نظر داشتم طبق روال درس را دنبال کردم نزدیک آخرهای تایم کلاس بدون اینکه به پائین نگاه کنم روی تخته سیاه نوشتم زیپ شلوارمن پایین بود...اشکالی داره؟؟!! یهو انگار کلاس با تنفس جدیدی مواجه شده باشه ...چند نفری متلک گفتن چند نفری هم اظهار فضل کردند.ولی بیشتر خانمها گفتن خوب بی ادبیه اینکه فرد متشخصی چون شما اینگونه ظاهر بشوید!! بعد نوشتم از درس امروز کسی چیزی یاد گرفت؟؟!! تقریبا همه گفتن نه...چون اصلا حواسمون جای دیگه ای متمرکز شده بود!!! گفتم پس یک زیپ کوچولو میتواند یک نفر باشخصیت رو تنزل بدهد... دوم اینکه میتواند روی ذهن دیگر تاثیر بگذارد... حال پاسخ بدهید وقتی دکمه روی سینه دختر خانمی باز میماند.. پاچه شلوار خانمی تا نزدیکی های زانو باز و عریان می شود وقتی گوشواره و گردنبند و آرایش موهای خانمی با رنگ آمیزی غلیظ و چشم نواز مواجه میشود...آیا تنزل شخصیت ایجاد نمی کند آیا...حواس دیگران را پرت نمیکند... آیا ....به نظر شما قباحت زیپ باز شلوار آقایون بیشتر است یا عریانی اندام یک زن .... ایا شما نمی توانستید بدون توجه به زیپ شلوار تمام حواستان را معطوف درس کنید پس یادتان باشد حجاب و پوشش برای حفظ ارامش زن و مرد در جامعه لازم است .
شماره "۱"
🌸 تلنگر روز وارد کلاس شدم به عمد با زیپ شلوار نبسته!!! خواستم عکس العمل دانشجویان کلاس را بسنجم و
میدونم با فرستادن این قراره خیلیا از من بدشون بیاد، ولی به نظرم خیلی قشنگ بود...
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
📪 پیام جدید میگما با دیلی منم هم تیمی میش_؟ EITAA.COM/PICSES ~~~ حتماااا (پیس، پیس، قضیه چیه؟ حروف بزرگ نوشتی؟)
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/753 این خیلییی قشنگ بوددد بهسظخقهعظسحبهرلت 🎀 * بچه پنج ساله ، ها؟🔪* ~~ پوینیپزکویم، مرسییی😭 *پنج سالت بود، تو اینجا بزرگ شدی دیگه*