eitaa logo
شماره "۱"
139 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
105 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید به ولیعهد میگه که اگه بخواد به دختره آسیب بزنه براش مهم نیست که باهم بزرگ شدن و مثل برادر میمونن، با ولبعهد میجنگه و حتی اگه لازم شد میکشتش. ولیعهد متاسف و ناامیدانه سر پایین میندازه ولی بعد با یه نگاه خنثی و خشک سر بلند میکنه و به دوک میگه "_ به عنوان دلیعهد بهت دستور میدم هیولای شمال رو تو ملک اربابی ات زندانی کنی. برام مهم نیست تو ملک چه رفتاری باهاش داری. فقط نذار مردم آسیب ببینن. " ولیعهد بزرگ ترین کمکی که میتونست رو به دوک کرده بود. دوک تعظیم کرد و از ولیعهدی که داشت اونو ترک میکرد تشکر کرد. ولی هر دو میدونستن این رابطه نزدیک و برادرانه دیگه تموم شده. وقتی دختره به هوش میاد به دوک میگه میتونه با خوردن خون دوک خونش رو از نفرین تصفیه کنه و نفرین رو به بدن خودش منتقل کنه. دوک شدیدا
📪 پیام جدید دخالفت میکنه ول یدختره میگه چون خون غیر انسانی داره مقاوت بدنش در برابر نفرین بالاست و میتونه نفرین رو نابود کنه فقط باید نفرین رو ذره ذره منتقل کنه. این میشه که آخر سر دوک موافقت میکنه و پاک سازی نفرین حدودا ده سال طول میکشه. حالا دوک سی و دو سه سالشه و نفرین از بین رفته و دختره ۱۹ سالش. دوک عاشق دختره است و سعی میکنه متقاعدش کنه تا باهاش ازدواج کنه ولی دختره نمیخواد زندگی دوک رو خراب کنه. هرچی بیشتر میگذره قسمت غیر انسانی دختره قوی تر میشه و راحت تر کنترلشو از دست میده. ولی آخر سر دوک تو ۳۵ سالگی خودش و ۲۰ سالگی دختره میتونه متقاعدش کنه که باهم ازدواج کنن. یه زندگی عاشقانه و گوگولی ولی برخلاف انتظار همه تو اون دوران که زوج ها زود بچه دار میشدن، اونا حتی بعد از گذشت پنج سال از ازدواجشون
📪 پیام جدید هیچ بچه ای نداشتن. چون دختره ممانعت میکرد. یه روز تو ۴۰ سالگی دوک و ۲۱ سالگی دختره، دختره کنترل خودشو از دست میده و روی هیولایی اش میزنه بیرون و کل باغ گل رز رو با جادو نابود میکنه. وقتی خودش رو پیدا میکنه میشینه زمین و شروع میکنه به گریه کردن و دوک هم دلداری اش میده. دختره وسط گریه هاش میگه (عاقا من یه چی رو جا انداختم. اون موقع داشت نفرین دوک رو از بین میبرد. بهش میگه که من نیمه اهریمنم و خون اهریمنی ام هی داره گسترش پیدا میکنه و انقدر ادامه پیدا میکنه تا کاملا اهریمن شم. و واسه همین پلم خون میخواد. هرچی بیشتر خون بخورم زودتر اهریمن میشم. حالا هم که خون تو نفرین داره حتی سریع تر اهریمن میشم (نمیدونم چرا اینارو بهش گفت اینجوری که دوک صد درصد نمیذاره دختره نفرینشو برداره😂💔) ولی خب من به
📪 پیام جدید هرحال یه روری اهریمن میشم و عمر من تا وقتیه که اهریمن شم چون نمیخوام به عنوان یه اهریمن زندگی کنم و میخوام قبلش بمیرم ولی خب چون عمرم زیاده پس همینجوری اش هم خیلی طول میکشه و تو عمرت همینطوری اش خیلی کمه نمیخوام بدون تو یه زندگی طولانی ار‌و زندگی کنم. و اگه نفرین عمرتو کم کنه که دیگه هیچی. یه جورایی میگه ببین نفرین یا عمر منو کم میکنه (با سرعت بخشیدن به اهریمن شدنم) یا عمر تورو. حالا من عمرم خیلی بیشتر از توعه بذار عمر منو کم کنه. آره ابنو جا انداخته بودم حالا برگردیم به حال به نظم برید قبل پرانتزو دوباره بخونید که بفهمید کجا بودیم😂💔) من اگه بچه به دنیا بیارم ممکنه خون اهریمنی ام هم بهش منتقل کنم و اونم مثل من هیولا میشه و تازه بچه تورو هم یه جورایی هیولا کردم و در حق توهم ظلم کردم.
📪 پیام جدید ولییییییی دوک بعد یه مدت اینطوریخ که اصلا برام مهم نیست و من دوستت دارم و اینا تا اینکه تو ۴۵ سالگی خودش و ۲۲ سالگی دختره، دختره ارو قانع میکنه که بچه دار شن. ولی دختره ازش یه قول میگیره اونم اینکه هروقت دختره داشت کامل اهریمن میشد پسره خودش باید بکشتش. (حالا یکم اضافات بگم. دختره میگه که ببین من بالاخره یه روزی اهریمن میشم. و بالاخره یا انقد اهریمنانه رفتار میکنم که یکی میکشتم یا خودم قبلش میرم به یکی میگم عاقا منو بکش چون خودم انقدر ترسو هستم که نتونم خودم خودمو بکشم. حالا من دوست ندارم این زندگی ام که همینجوری پر از درده ارو بدون تو بگذرونم. و ترجیح میدم اونی که منو میکشه تو باشی. ) خلاصه دوک هم قول میده و دختره قول میده که دیگه تا وقتی کامل اهریمن شد اصلا به این موضوع فکر نکنه و قصه
📪 پیام جدید غصه* اهریمن شدنشو نخوره. دختره یه دوقلوی دختر و پسر سالم بدون هیچ خون غیر انساین ای به دنیا میاره. چند سال مثل یه روج عادی زندگی میکنن تا اینکه دیگه دختره جدی جدی کامل تبدیل میشه. (دوک ۵۵ سالشه و دختره ۲۴) به بچه های خودش حمله میکنه و کلی عمارت رو خراب میکنه. ولی خهی باز کنترل خودشو به دست میاره هنوز کامل کامل اهریمن نشده. به دوک میگه حالا دیگه باید بکشیم. قول بده که وقتی کامل اهریمن شدم (به زور عقل خودش رو نگه داشته و میدونه چند دیقه یا چند ساعت دیگه کامل تبدیل میشه) منو میکشی. از دوک قول میگیره و میگه حالا دیگه خیالم راحته. میتونم دردمو تموم کنم. و کامل تبدیل به اهریمن میشه. فقط هم به دوک حمله میکنه حتی به شوالیه هایی که بهش حمله میکنن هم کار نداره. دوک هم میکشتش. بعد هم تمام دوسال بعدی که
📪 پیام جدید زنده است رو ساکت و گوشه نشین و منزوی میشه و خیلی زود پیر میشه و وقتی تو پنجاه و هفت هشت سالگی میمره انگار یه پیرمرد هفتاد هشتاد ساله است. (بله این بود انشای من. ولی وقتی ایده هامو رو کاغذ (البته اینجا کاغذ نیست) پیاده میکنم به اون جالبی ای که تو ذهنمه نمیشه. نمیدونم چرا... آره و خب اینکه بنده چون یک آدم کش بده ای هستم (ینی وقتی یه داستان میسازم حداقل تا سه نسل ادامه اش میدم و الان ولم کنی یه داستان دیگه برا اون دوقلوها میسازم) خیلی استقبال میکنم که داستان دوقلو هارو شما بسازید💖
📪 پیام جدید اوه چقدرم که حرف زدم تازه این داستانه خیلی طولانی نبود و جزئیات نداشت... بگذریم... خیلی دلم میخواد نظر بدید (عمرا کسی بخونه از بس طولانیه😂) به قلمم کار نداشته باشید ابده ارو دریابید. دلم میخوام بدونم داستان سازی ام چجوریه
اولندش ایده خفن و نابی بود و جدا لذت بردم. دومندش من رابطه خواهر گونه‌ی دوک و دختر رو خیلی دوست داشتم ولی با ازدواجشون با اینکه خیل خوشگل و گوگولی بودا ولی یه جوری شدم نظر من بود این. در کل خیلی قشنگ بود حتما بنویسش، و سعی کن دختره رو هم قوی نشون بدی از دخترای ضعیف خوشم نمیاد😂💔
شماره "۱"
اولندش ایده خفن و نابی بود و جدا لذت بردم. دومندش من رابطه خواهر گونه‌ی دوک و دختر رو خیلی دوست داشت
اگر تونستم خودم یه چیزی برای دوقلو ها می‌سازم حتما ولی اگر نه بقیه حتما این داستان رو بخونید و بسازیددد. و به نظرم حداقل یکی از دوقلوها باید مثل مامانش می‌شد😁
دوباره شب بخیر میگم_
به قول نِد توی کتاب ماه بر فراز مانیفست، زنده باد شب...)