eitaa logo
شماره "۱"
139 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
105 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Paradox 𓂀
آمات☕️ +ما برای ازدواج خیلی جوونیم؟! _برای اینکه یه رشته‌ی کوچیک به اسم اعتماد بین قلب‌هامون شکل بگیره و تپش‌هامون هماهنگ بشه... نه... اما برای گرفتن یه سالن و کاغذ بازیا چرا... *به حلقه‌ی‌ برفی که براتون درست کرده نگاه می‌کنید* +یعنی ما الان ازدواج کردیم؟! _کنار همیم، لباسِ سفید برفی‌ات، حلقه‌های برفی‌مون، ستاره‌های شاهد، ماه‌ی که مارو به رسمیت شناخته... آیا چیزی غیر از اینو نشون میده؟! باشد که عشقتان جاودان بماند🥂: https://eitaa.com/Nummer_ett
می‌دونم کتابی بود و سخت بود زحمت کشیدییی
خیلی جالبه فکر می‌کردم فقط بوبو بلده از این حرفا بزنه🤔😂
شماره "۱"
اتوبوس امروز سبز بود، سبز مثل چیزای جادویی که ملایمن و از دل طبیعت بیرون میان. سبز مثل اون دریاد درخ
اتوبوس امروز آبی کمرنگ بود، شکل و شمایلش هم جدید بود. منو یاد اون دختری انداخت که سال پیش وسطای سال، جدید اومد کلاسمون، ظاهری ساده و بی شیله پیله و عجیب نه چون خاص بود، چون مرموز و تودار بود. شک برانگیز و قابل تامل مثل اتوبوس امروز. داخل اتوبوس ساده بود، ساده و متفاوت درست مثل افکار و درون اون. اما اتوبوس‌هایی که از کنار این اتوبوس رد می‌شدن بهضیاشون شبیه هم بودن، مثل خیلی ها باکلاس و متظاهر بودن و بین اونا یه اتوبوس قرمز. اگر اتوبوس آبیِ من اون دختره، پس اون یکی اتوبوسا چی بودن؟ شاید من هم خودمو بینشون دیدم.
شماره "۱"
اتوبوس امروز آبی کمرنگ بود، شکل و شمایلش هم جدید بود. منو یاد اون دختری انداخت که سال پیش وسطای سال،
اتوبوس‌ها خیلی شبیه آدمان. درونشون که شلوغ و خالی میشه و پر از آدم‌های متفاوته، دقیقا مثل افکار و ذهن آدماست. اتوبوس‌ها شبیه همن، اما همه‌شون یه تفاوتی دارن. راننده‌هاشون که قلب انسانه و شکلشون که هر کدوم یه داستان داره. وقتی به اتوبوس‌ها فکر می‌کنم می‌تونم آدما رو درک کنم، می‌تونم از این مخلوقات (اتوبوس و آدم) لذت ببرم. این از نظر ذهن من بود، از نظر ذهن شما چی؟ کدوم از اشیا شما رو یاد آدما می‌ندازه؟
رویازاد دمید و از دََمَش رویا شکل گرفت. رویا راهش را به سمت صاحبش یافت و وقتی به او رسید، به سمت رویادان، یعنی ذهنش رفت. رویا درون رویادان جای گرفت و چنین شد که صاحبش در خواب لبخند زد.
یکی بود و یکی نبود، درون قصه‌های ما نیز پریان بودند و آدم‌ها نبودند، پریانی که عاشق شدند و وقتی به دیگری رسیدند پرندگان همصدا در سراسر سرزمین‌ها آهنگ سرور سر دادند. پس، آن پری که حسادت در قلبش خانه کرده بود، دست به جادوی سیاه زد و چنان شد که جادویش را گرفتند و بال‌هایش را کندند و آدمی ساخته شد. و حالا که دریافتید چه شد، باید گفت، یکی بود و یکی دیگر هم بود، درون قصه‌های ما نیز پریان بودند هم آدم‌ها.
بانوی دریا آرزوی دیدار با ماه را داشت، آخر او هر روز انعکاس لبخند زیبایش را در خود می‌دید و حس می‌کرد که ماه بدو لبخند می‌زند. پس از خورشید خواهش کرد تا کمکش کند، خورشید هم شعله‌ور شد و با آتشش دریا تبخیر شد. وقتی بانوی دریا تبدیل به ابر شد و بانوی ابر نام گرفت، به سراغ ماهِ خودشیفته رفت و بدو افکارش را گفت. ماه هم خنده‌اش کرد و او را به تمسخر گرفت، ماه گفت:《من خودم را به جهان آشکار می‌کردم، آخر تو را چه به عشق ماهی عظیم چون من؟》 پس بانوی ابر دلش شکست و فریادی سر داد که رعدبرق ساخت و اشکی ریخت که باران شد. با اشکش به پایان رسید و بانوی ابر جهان را وداع گفت، پس از اشکش بانوی دریای دیگری ساخته شد و او هم همین تفکر بانوی پیشین خود را داشت. و این بود قصه‌ی چرخش آب که هیچگاه تمامی ندارد.
هدایت شده از آقای ایکس
اهالی ایتا سلام 🕶 آقای ایکس قصد داره تقدیمی بده... تقدیمی بدین قراره که شما این پیام+یه پست که دوستش داشتید رو فور میکنید چنل تون و تگ تون رو میفرستید https://abzarek.ir/service-p/msg/2348521 ما هم با توجه به وایب چنل تون یه متن کوتاه آماده میکنیم و با یه عکس متناسب باهاش تقدیم تون میکنیم✨ @mrxcollection
هدایت شده از آقای ایکس
الکس وقتی فهمید داداشش عاشق جنی شده چه واکنشی نشون داد؟ معلومه خوشحال شد و خوشحالیشو با یه مشت تو صورت آدرین ابراز کرد @Mrxcollection