هر سال مردم دهکده من، برای اینکه خشم اهریمن را از خود دور کنند، قربانی میکنند.
امسال قرار است من قربانی شوم.
بالهایم را جمع کردم تا از چهارچوب در رد شوم، داخل کلبه چوبی بوی دارچین میآمد و صدای موسیقی موردعلاقهاش شنیده میشد.
همراه با موسیقی گفتم:《پسرک من، سقوط کردد، حالا چه کنممم؟》و وارد شدم.
والِنسی لبخندی زد و سعی کرد اشکهایش را پاک کند، بغلم کرد و گفت:《میتوانی با او بپری، آیا نمیتوانی؟》نمایشنامه (سقوط ایکاروس) که آهنگ هم داشت موردعلاقه هر دوی ما بود.
باز گریه کردن را سر گرفت و گفت:《حالا چیکار کنم؟ بدون تو چیکار کنم؟》دستهایش را گرفتم و گفتم:《نمیخوام بذارم اونا من رو بکشن، با من در آسمانها برقص و من سقوط میکنم.》فکر کرد متنی از سقوط ایکاروس است، اما این حرف من بود. سرش را تکان داد و گفت:《بریم.》
ما بال داریم.
فرشته نیستیم؛ اما بال داریم.
در فضای باز ایستادیم و دستان هم را گرفتیم، آرام آرام شروع به رقصیدن کردیم، سپس بالهایمان را بر هم زدیم و آرام همانطور که میرقصیدیم پرواز کردیم.
شروع به گفتن نمایشنامه کردم:《آه چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ دایدالوس توضیح بده چگونه آن مرد پست از پس هزارتوی تو بر آمد؟》 اما والنسی به جای اینکه دیالوگش را بگوید با گریه گفت:《من نمیخوام تو بری》
او را چرخاندم و ادامه دادم،
ما درون آسمان میرقصیدیم و من نمایشنامه را میخواندم، او هم با گریه و جیغ و ناتوانی التماسم میکرد.
_پادشاه من، نمیدانم چگونه، خواهش میکنم رحم کنید!
+بی خیال شو، خواهش میکنم، فرار کن.
_بخششی در کار نیست، نگهبانان او و پسرش را دستگیر کنید.
+ما هنوز حتی بچه دار هم نشدیم، مگه قرار نبود دو تا پسر داشته باشیم؟ خواهش میکنم.
_پدر، حالا چه میشود؟ چگونه فرار کنیم؟
+به من گوش کن، وِین، به من گوش کن.
_میتوانیم پرواز کنیم؟ من از موم بال خواهم ساخت و مانند فرشتگان پرواز خواهیم کرد.
بالاخره والنسی بی خیال شد و با من خواند:
《شاید بشود، ما میتوانیم اولین فانیانی باشیم که پرواز میکنیم.》
لبخند زدم و بیرون از نمایشنامه گفتم:《به اندازه کافی بالا رفتیم، حالا وقت سقوطه》
باد لابهلای موهایمان میپیچید، بالهایمان به هم بر خورد میکرد و میشد گرمای خورشید را حس کرد، خیلی بالا رفته بودیم.
سرش را به نشانه تایید تکان داد و من او را محکم در آغوش گرفتم. بالهایمان را نگه داشتیم و آماده سقوط شدیم.
در حالی که به پایین میرفتیم درون گوشش گفتم:《پنلوپه برای اودیسه تمام خواستگارهایش را رد کرد، رومئو برای ژولیت سم را حس کرد و من به خاطر تو سقوط میکنم، والنسی، دو پسر بیار و اسم یکیشون رو بذار ایکاروس، و دیگری وِین.
حالا بند آخر رو با من تکرار کن.》والنسی را به بالا پرتاب کردم، او که دریافت چی شده، دوباره شروع به بال زدن کرد و خود را در آسمان نگه داشت. من هم به پایین سقوط کردم.
مطمئن بودم که او میگوید، پس زیر لب گفتم:
《خورشید بی رحمانه بر بالهای او بوسه زد، اما بوسه بالهایش را سوزاند، پس ایکاروس سقوط کرد و از معشوقهاش خورشید، دور شد.
آه ایکاروس ساده دل، آیا جز این است که خورشید عاشق تو نبود؟
آه ایکاروس ساده دل، اشتباه تو غرور نبود، عشق یک طرفه بود،
آه ایکاروس.》
با چیز سختی برخورد کر...
_پایان_
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/874
نمیدونم چه چیز دیگه میشه گفت
این یه شاهکار بود!!
#هیچکس
#دایگو
~~
نمیدونم چطوری تشکر کنمممم😁😭
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/731
خیلییییی قشنگههههه، واقعا ممنونمممممم😭✨✨✨✨✨✨
داستانش کامل برای نوشتن یه کتاب مناسبه
یه سوال، شخصیتی که برای منه، برداشتت از خودمه؟
-مآلیس
#دایگو
~
در واقع یکی از ایدههامه، البته یا تغییر...
آمممم چه سوال سختی، هم آره هم نه، نوآ یکمی از روی خودته، شاید شصت درصد، و بقیش از روی نوآ😁