#بی_سیم_چی_عشق
#پارت_بیست_و_پنجم ❤️
زهرا شاکی میشود
بیمزه! میخواستی بگی ما بچهایم؟ -
!نه بابا... هانیه که بچهست ولی شما یه پا خانمی -
!عمو -
:دستش را میگذارد روی گوشهایش
جیغ نزن وروجک... بدبخت برادرزاده ام... چهطور تحملش میکنی مهدی؟ -
:مهدی نگاهم میکند و میگوید
.فرشتهها رو که تحمل نمیکنن -
.رو به عموسبحان لبخند پیروزمندانهای میزنم و در دلم قربان صدقهی عزیزِ جانم میروم
:عمو اما سری به نشانهی تاسف تکان میدهد
!زن ذلیل -
حالا نگفتین اینها چیه؟ -
:عمو رو به زهرا که این سوال را پرسید میگوید
هزینهی جشن عروسی که نگرفتیم رو دادیم به یکی از مراکز بهزیستی... این اسباب بازیها رو هم -
.گرفتیم که شما خانمهای خوش سلیقه کادو کنید ببریم برای بچهها
:ذوقزده رو به مهدی میگویم
آره مهدی؟ -
:آرام چشمهایش را به نشانهی تأیید روی هم میگذارد .عمو شاکی میگوید
یعنی حرف من رو قبول نداری؟ -
:میخندم، به سمتش میروم و گونهاش را محکم میبوسم
.عمو کوچیکهی خودمی -
:میخندد. به زهرا نگاه میکنم و میگویم
اتفاقاً من و زهرا هم قبل از عقد این فکر رو داشتیم؛ ولی پاک فراموش کردیم... مگه نه زهرا؟ -
:سرش را تکان میدهد و میگوید
.آره...چه خوب که اینکار رو کردید -
:در دلم فریاد میزنم
"خدایا شکرت برای این روزهای خوب"
***
کلافه پوفی میکشم و مهدی را که روی مبل دراز کشیده و دستش را روی چشمهایش گذاشته تکان
:میدهم. دستش را برمیدارد و نگاهم میکند. کلافهتر میگویم
.حوصلهم سر رفته -
:بلند میشود و مینشیند. با دست موهایش را به هم میریزد و میگوید
!ساعت ده شبه ها... حوصلهت سر رفته؟ -
!آره -
!چیکار کنم من حالا خانمم؟ -
:فکری در ذهنم جرقه میزند. با ذوق و هیجان میگویم
.بیا بریم پشت بوم -
:ابروهایش از تعجب بالا میپرند! حق دارد خب! با خنده میگوید
!پشت بوم؟ -
.آره... بریم ستارهها رو نگاه کنیم -
:لبخندی میزند. انگار که خاطرات بچگیمان یادش میآید
!بریم ستارهها رو ببینیم که باز هم ستاره پرنوره برای تو باشه؟ -
:میخندم. پرافتخار میگویم
!من الان دنیا رو دارم... ستاره میخوام چیکار؟ -
.حتی دنیا هم کمه مقابلِ بودنت
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت_بیست_و_ششم ❤️
سرم را روی شانهاش میگذارم. دستش را دور شانهام میاندازد
!میگم خوبه که اینوقت شب کسی نمیاد بالای پشت بوم... وگرنه به عاقل بودنمون شک میکردن -
!خب عاقل نیستیم -
!خیلی مچکر -
.عاقل نیستیم... عاشقیم -
.الهی من قوربونِ خانمِ شاعرم برم -
*
این کتاب در سایت نگاه دانلود ساخته و منتشر شده است
.خدا نکنهی آرامی میگویم
:چند لحظه سکوت برقرار میشود و دوباره این مهدی است که سکوت را با صدایِ آرامش میشکند
.کاش زودتر پاییز بیاد -
!چرا پاییز؟ -
.پاییز که بیاد، میریم قدم میزنیم... صدای خش خش برگها زیر پامون قشنگ میشه -
:لبخندی روی لبهایم مینشیند
.شاعری سرایت کرده ها -
...بدجور -
میگم مهدی؟ -
!جانِ مهدی؟ -
اگه یه روز بچهدار شدیم، اسمش رو چی بذاریم؟ -
.الهی من قوربونِ فنچ بابا برم -
:اخم میکنم
!اسم رو بگو -
.حسود! همیشه دوست داشتم دختردار که شدم اسمش رو بذارم زینب -
.یکی از قشنگترین اسمهاست...پسر هم محمد... یا علی -
پاشو که رفتیم تو رویا... پاشو خانم من فردا باید برم سرکار، شما تا ظهر میگیری میخوابی! غذا هم -
...که
!غذا هم که چی؟ -
!املت -
.کاش نور مهتاب، همیشه شاهدِ خندهها و خوشیهایمان باشد
*
آخرین عروسک را هم با کمک زهرا کادو میکنیم. لبخندی میزنم و کادوها را در پلاستیکها و گوشهای
میگذارم. از الان برای وقتی که به مرکز بهزیستی برویم کلی شوق دارم. دوست دارم بروم و کلی با بچهها
:بازی کنم و خوشحالشان کنم
چای میخوری زهرا؟ -
.آره، بذار من میریزم -
.نه دیگه خودم میریزم -
به آشپزخانه میروم، استکانها را از کابینت برمیدارم و کنار سماور میگذارم، قوری را برنداشتهام و
هنوز چای را نریختهام که با شنیدن صدایی مثل انفجار بمب، دستهایم را محکم روی گوشهایم
.میگذارم
.صدا آنقدر بلند و وحشتانگیز هست که چشمهایم را روی هم فشار بدهم
حس میکنم شیشههای پنجرهها در حال تکه تکه شدن هستن. چند دقیقه که میگذرد و صدا قطع
میشود، خودم را دوان دوان به زهرا که گوشهی هال از ترس با دست گوشهایش را گرفته میرسانم. به
:زور و با لبهای خشکیده از ترس میگویم
چی... چی شده... زهرا؟
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت_بیست_و_هفتم❤️
:مات نگاهم میکند
...نمیدونم... نمیدونم -
***
:عمو و مهدی نگاهی به هم میاندازند... عصبی میشوم
میگین چی شده یا نه؟ -
:مهدی تند و سریع میگوید
.اعلام جنگ از سمت عراق -
!گیج نگاهش میکنم. حرفهایش در ذهنم میچرخند؛ اما معنیشان را درک نمیکنم
:ادامه میدهد
...اوضاع شهرهای جنوبی خیلی بدتره... زیرِ بمب و موشکن -
:با ترس و لکنت میگویم
مـ...ما...مامان اینها... خانمجون...عـ...عمو اینها... حالشون خو...خوبه؟ -
:عمو کلافه بین موهایش دست میکشد
.تلفنها قطعه... خبری نداریم -
:زهرا با صدای آرامی میگوید
حالا چی میشه؟ -
.میجنگیم تا ایمانمون، ناموسمون، انقلابمون و خاکمون بمونه -
سرم را با شدت بلند میکنم و به مهدی که این حرف را زده نگاه میکنم. حرفهای شب خواستگاری همه
!و همه میان ذهنم خودی نشان میدهند... کابوس شبهایم واقعیت یافت
:نامطمئن میگویم
!چی؟ ببینم... نگو... نگو که میخوای بری؟ -
.از جایش بلند میشود، میرود کنار پنجره میایستد. سکوتش جانم را ذره ذره میگیرد
مات میمانم! وقتی به خودم میآیم که عمو و زهرا به خانهی خودشان رفتهاند. انگار که تازه معنی
.حرفهای مهدی را فهمیده باشم، بلند میشوم
میروم و پشت سرش میایستم. تمام انرژیام را جمع میکنم و با صدایی که انگار از ته چاهی عمیق
:میآید میگویم
...من... من نمیذارم مهدی... من از دستت نمیدم... من نمیذارم بری -
!به سمتم برمیگردد. چشمهایش برق میزند. نکند برق اشک باشد؟
:دستم را میگیرد و میگوید
نمیشه هانیه... نمیشه... نبین الان خودمون رو... شهرهای جنوبی زیر بمب و موشکن... هانیه من گفته -
بودم بهت، یادته؟ گفتم شاید یه روزی نباشم... یادته هانیه؟
...یادمه -
زیر قولت زدی؟ -
اشکهایم سرازیر میشود. زانوهایم خم میشود. روی زمین میافتم و هقهق گریهام بلند میشود.
:همانطور با گریه میگویم
من نمیدونستم... نمیدونستم اینقدر دوستت دارم... من نمیدونستم قراره اینقدر وابستهات بشم... -
.مهدی من نمیتونم... نمیتونم نبودنت رو تحمل کنم
همینطور اشکهایم میریزند. کنارم روی زمین مینشیند. با دستهایش اشکهایم را پاک میکند، با
:صدای خشداری میگوید
گریه نکن خانمم... باشه؟ اشکهات داغونم میکنن هانیه... فقط هانیه... نمیخوای که من شرمندهی -
خدا بشم؟ نمیخوای که شرمندهی امام حسین «علیه السلام» بشم؟ مگه نه هانیه؟
طاقت نمیآورم، خودم را در آغوشش میاندازم و دوباره صدای گریهام بلند میشود. همانطور که سرم را
:در آغوشش پنهان کردهام با گریه میگویم
...ما همهش سه ماهه مالِ همیم... همهش سه ماهه -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک عزیزدل علی😍💚
#میلاد_حضرت_زهرا
#روز_مادر
🌹🌹🌹
عرض سلام و ادب احترام خدمت همه دنبال کننده های محترم و ارجمند
بنده به نوبهی خودم ولادت بیبی دوعالم صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا(س) رو محضر شما و همه خانم های سرزمین مون الخصوص خانم های گل و محترم کانال خودمون😉❤️🩹
تبریک و تهنیت عرض میکنم.
ارادتمند و کوچک همه ادمین
*خادمالرقیه*(س)
🌹🌹🌹
May 11
میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل صدیقه کبری، حضرت فاطمه زهرا (س) مبارک باد🙂♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدِ مادر امام حسن اومد 🥲 :))))
#محمدحسینحدادیان
ولادتباسعادتبانویدوعالم ،
خانومفاطمهالزهرا (س) و روزمادر مبارک..🩷💐″
529_58451470571509.mp3
1.28M
- از جـان عزیزتر اگـَر هست ،
تو آنـی مـادَر :)💘.
#احسانیاسین : )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم رخصتی بده بهتر بخوانمت . .
مِهرت اجازه داد که مآدر بخوانمت🥺❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها چقدر ثواب دارد؟
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#تسبیح
🎙استاد عالی
نـور الـمـهدے🇵🇸
مادرِ شاه اومده . .🫀
#شادیمبهشادیاهلبیت😂
#روحاللهرحیمیان
#پروفایل
حَضرَتِعِشقْعَجَبْكربْوبَلايىدارَدْ... شَبِجُمعهحَرَمَشْحـالوهَوايىدارَدْ:)💔
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله