eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
#رمان_عشق_پاک #پارت100 با خوشحالی نگاه به کاغذ دیواریا کردم و گفتم _وااای محسن چقد اینا قشنگن
یکم توی خونه موندیم و همه جا رو دیدم خیلی خونه به دلم نشسته! صدای در اومد که خاله از پشت در گفت _صاحب خونه! به محسن نگاه کردم هردو خندیدیم محسن گفت _جان صاحب خونه؟ درو باز کرد و خاله اومد بسم الله گفت و وارد شد نگاهی به دور تا دور خونه کرد و گفت _به به چقد قشنگ شده ماشاالله انشاالله خیرشو ببینید عزیزم! محسن لبخندی زد و گفت _چاکرم حاج خانوم!. خاله خندید و گفت _باریکلا راه افتادی _دیگه چیکار کنم! نگاهی به خاله کردم و گفتم _خاله اتاقا هم ببین خاله اتاق و حمام و دستشویی هم نگاه کرد و گفت _همه چیز خیلیی قشنگه عزیزم مبارکتون باشه! _سلامت باشید دست آقامون درد نکنه محسن نگاهی بهم کرد و چشمک زد؛) و گفت _فقط تمیز کاری نیاز داره که فردا منو حاج خانومم میایم دوتایی کمر همت رو ببندیم! خاله رفت پایین و من و محسن هم رفتیم شامو خوردم و محسن رسوندم خونه و رفت _سلاام مامان! _سلام عزیزم بیا بالا! علی روی مبل خوابش برده بود از پله ها رفتم بالا مامان و فاطمه توی اتاق نشسته بودن و میوه میخوردن نگاهی کردم و گفتم _به به خلوت دو نفره مادر دختری رو بهم نزنم؟! مامان خندید و گفت _لوس نشو بیا بشین! فاطمه گفت _حالا خوبه همیشه تو کنار مامان بودی حالا یه بارم من! دستامو به نشونه تسلیم بالا گرفتم و گفتم _باشه باشه تسلیم! هممون خندیدیم لباس هامو عوض کردم و رفتم کنارشون _مشکوکید چیشده؟! مامان نگاهی به فاطمه کرد و گفت _فاطمه فرداشب خواستگاریشه! با تعجب نگاهشون کردم و گفتم _مبارک باشه میخواستید منو برای عروسی میگفتید دیگه!