eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
مامان گفت _حسنا چرا هنوز با چادر نشستی برو لباساتو عوض کن انقدر خسته بودم و از خبری که شنیدم خوشحال که کلا یادم رفت لباسامو عوض کنم _چشم مامان الان میرم _چیکار کردید امروز؟ _خونه رو تمیز کردیم دیگه کاری نداره فقط مونده جهیزیه و کارت دعوت هم سفارش دادیم _عه کارت ها کی میاد؟ _گفت شنبه میاد رفتم توی اتاقم و لباس هامو عوض کردم و از خستگی خوابم برد! با تکون های فاطمه چشمامو باز کردم و گفتم _بله؟ _نمازه نمیخوای پاشی؟ _عه نماز مغربه؟ _اووو صبح بخیر ایران! نماز صبحه کجایی؟ از جام بلند شدم فکر نمی‌کردم خوابم برده باشه انقدر نگاهی به ساعت کردم ساعت چهار و نیم صبح بود فاطمه چادر مشکی پوشیده بود و آماده بود _کجا به سلامتی؟ _با بابا میخوام برم مسجد میای؟ _نه حال ندارم خستم برو فاطمه از اتاق رفت بیرون و وضومو گرفتم تا نمازمو بخونم سجادمو پهن کردم یهو دلم گرفت برای اینکه فقط یه هفته دیگه توی این اتاق میخوابم و کل روز و شبم رو تو این خونم دلم برای شیطنتام با فاطمه تنگ میشه برای مهربونی های مامانم و بابام و بازی های علی... چند قطره اشک روی گونم افتاد اشکامو پاک کردم و نمازمو خوندم