eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
#رمان_عشق_پاک #پارت120 _ناهار آماده است بلند شو بریم غذا بخوریم _باشه الان میام _پس من میرم کمک
_چشم!:) حالا ادابش چیه؟ _خب چشماتو ببند تا بگم محسن چشماشو بست و درو نصفه باز کردم و گفتم _تا نگفتم چشمتو باز نکنیا؛! _باشه استاد! _آفرین پسرم درو باز کردم و دست محسنو گرفتم و آوردمش وسط پذیرایی و گفتم _خب حالا باز کن محسن چشماشو باز کرد و با ذوق همه جا رو نگاه کرد و گفت. _وااای حسنا چقدر اینجا قشنگ شدههه! _جدی؟ :) _اره خیلییی رفت و توی اتاقا رو دید مخصوصا از اتاقی که مخصوص مطالعه بود بیشتر خوشش اومد گفتم _خب اقا محسنه ذوق کردن بسه بیا که برات کار دارم! خندید و گفت _هعییی هنوزم میخوای از کارگر بنده خدا کار بکشی؟! _اووو کارگر بنده خدا تازه اولشه اینا که چیزی نیست _چشم درخدمتم چیکار کنم؟! _تلویزیونو وصلش کن! _چشمم! محسن مشغول درست کردن تلویزیون شد و منم کمکش کردم بالاخره نصبش کرد و درست شد! نگاهی به محسن کردم و گفتم _نه بابا دمت گرم اقا محسن! نگاهم کرد و عرق روی پیشونیشو پاک کرد و گفت _قربان حسنا خانوم! _خدانکنه! :))