eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از خوردن صبحانه میز رو جمع کردم و خونه هم تمیز کاری نیاز نداشت و حسابی حوصلم سر رفته بود محسن هم رفته بود سر کار و توی خونه تنها بودم دلم برای سر و صدای علی و فاطمه تنگ شده و گریم گرفت داشتم گریه میکردم که صدا زنگ خونه اومد اشکامو پاک کردم و رفتم دم در خاله بود درو باز کردم و خاله اومد بالا _سلام خاله خوش اومدی _سلام عزیزم خوبی؟! _ممنون خاله جون بفرما رفتم کنار و خاله اومد داخل _محسن کجاس؟ _رفت سرکار _مگه امروز مرخصی نگرفته بود؟ _چرا یک ساعت میره و میاد تازه رفته _از دست محسن حالا خودت خوبی؟! _بله خداروشکر رفتم توی آشپزخونه و یخچال هم که یخچال تازه عروس و ماشاالله داشت میترکید.. شربت و میوه و شیرینی برا خاله بردم که گفت _نمیخورم الکی ظرف کثیف نکن اومدم بگم ناهار بیاید خونمون ناهار درست کردم _تو زحمت افتادید _چه زحمتی خاله یکم نشست و رفت انقدر حوصلم سر رفته بود که به ذهنم رسید برم وسیله هامونو جمع کنم برای فردا صبح ساعت هشت پرواز داریم رفتم و لباس های خودم و محسن رو مرتب تا کردم و توی چمدون گذاشتم و وسیله هایی هم که نیاز داشتیمو گذاشتم نگاهی به ساعت اتاق انداختم تقریبا پنجاه دقیقه است که توی اتاقم و وسیله جمع میکنم انقدر مشغول بودم که اصلا متوجه زمان نشدم