#رمان_عشق_پاک
#پارت166
با صدای بابا از فکر بیرون آمدم
-حسناااا بابا کجایی دوساعته دارم صدات میکنم
- رسیدیم خونه پیاده شو که مامانت منتظرته
- از ماشین پیاده شدم در و برام باز کردن
-وارد خونه شدم با دیدن مامان که با لبخند داره منو نگا میکنه بهش سلام دادم
-سلام مامان جونم خوبی ،سلام دختر قشنگم خوش آمدی
- مرسی مامان جونم فاطمه خوبه علی داداش کجاست دلم براش تنگ شده بود
- رفته مدرسه الاناست که تعطیل بشه بیاد خونه
- من برم بالا لباسامو عوض کنم میام پیشتون
- رفتم بالا تو اتاق لباسای بیرونمو با لباسای خونگی عوض کردم به فکر محسن بودم که الان کجاست چند روزه زنگ نزده بهم
- رفتم پایین مامانو صدا زدم ماماننننن کجایی
- تو اشپز خونه ام دارم ناهار درست میکنم
- خوب دخترم واسه بچه اسم انتخاب کردین ؟...
-نه مامان قرار شود اگه دختر بود اسمشو بزاریم زینب اگه پسر بود اسمشو بزاریم حسین...