eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از اینکه کلی قربون صدقم رفتن و خاله بهم هدیه داد گفتم _خب دیگه اجازه هست روسریمو بپوشم؟! _اگه راحت نیستی بپوش چون محسن الان میاد رفته مغازه زود میاد از حرف خاله ته دلم خالی شد _پس مامان من میرم تا روسری و چادرمو بپوشم خاله گفت: _برو عزیزم چادر رنگیتو بپوش مشکی نپوشیا! _چشم رفتم سمت اتاق محسن کاش محسن نیاد ببینه من تو اتاقشم جلوی آیینه ایستادم و روسریمو تا جایی که ابروهام خیلی مشخص نباشه کشیدم جلو و چادرمو برداشتم و سرم کردم و چادر مشکیمو گذاشتم روی چوب لباسی اتاق صدای زنگ آیفون اومد حتما محسنه از اینکه قراره فردا به محسن محرم بشم و الان انقدر خودمو ازش میپوشونم بیشتر خجالت میکشم! با صدای زنگ خونه قلبم از قفسه سینم میخواست بزنه بیرون و دستام یکم لرزش داشتن چادرمو جلوشو گرفتم قبل از رسیدن محسن توی خونه از اتاقش اومدم بیرون! رفتم کنار فاطمه روی مبل نشستم تا خیلی توی دید نباشم محسن پشت در ایستاد و گفت: _یا الله یا الله بیام داخل؟! خاله رفت دم در و گفت _اره عزیزم بفرما تو محسن اومد داخل و همونجوری که سرش پایین بود طرف من و فاطمه نگاه نکرد و سلامی گفت و رفت طرف مامان و به مامان دست داد و رفت توی آشپزخونه!.. من که از چشم پاکی محسن خبر دارم پس چرا تا دو دقیقه پیش انقدر استرس داشتم که متوجه تغییر من نشه! اون اصلا نگاه نکرد ببینه کدوم فاطمه است کدوم منم!