توی یکی از فیلمایی که میدیدم ، یک تیمی بودن که با کمک هوش مصنوعی یک دستگاه ساختن و این دستگاه میتونست با داشتن یکسری داده و صدای فرد مورد نظر ، یکجورایی شخصیتش رو بازسازی کنه و این امکان رو فراهم بیاره که بشه با اون فرد صحبت کرد. حالا این دستگاه مورد استفادۀ آدمهایی بود که عزیزشون فوت کرده یا اونو در کنار خودشون نداشتن. اما میتونستن صداش و خاطراتش رو با خودشون داشته باشن.
و در کنار ترسناک بودنش قشنگ بود..
همیشه وقتی به این حال میوفتادم ، بهم میگفت آخه حیف اشکات نیست ؟ حرمت چشماتو نگه دار و هرجایی ترشون نکن.
منم یاد گرفتم هروقت چشمام هوای گریه کردن و تبدار شدن ، روضه بزارم که حداقل گریه درمانی کرده باشم.
چطوری میتونید روی خودتون ، احساساتتون ، جسمتون ، روحتون ، وجودتون قمار کنید و وارد رابطهای بشید که هیچ تعهدی توش نیست؟
آدمهای بیحد نخواستنیترین آدمها هستن به نظرم. چونکه یاغیان. هیچ حریمی نه برای خودشون قائلن و نه دیگران. دوری کنید ازشون.
سرچشمۀ این همه حس ناکافی بودن از اونجایی نشأت میگیره که همیشه اطرافیان از ما توقع داشتن که توی همۀ زمینهها خوب باشیم. همین باعث شد بشیم این آدمِ همهجوره ناکافی.
در تراس باز مونده بود و حالا اتاق بوی
خاک بارون خورده میده، همینقدر مطبوع
و دوستداشتنی.
هر بار ، از فکر کردن بهت توی قلبم شکوفه
در میاد. مطمئنم تا الان انقدر شکوفهها
زیاد شدن که درون قلبم یه باغ دارم.
جوری توی ارائۀ تموم وجوه شخصیتیم به دیگران ناتوانم ، که بیشتر آدمها فکر میکنن ظاهرسازم. در صورتی که من فقط سانسورچی ماهری هستم.
فقط زیادی در معرض ابراز بودن میتونه منو از پا دربیاره و برای یکمدت طولانی عزلت نشین کنه.
دیگه کمکم وقتشه حسینطاهری برامون بخونه:«میزنه قلبم، داره میاد دوباره باز بوی محرم..»
چرا توی هر بحث سعی میکنی ایرادات جمهوری اسلامی رو لاپوشونی کنی؟ آقا قبول کنید. مقبولیت و مشروعیت عقیدۀ شما به بینقص بودنش نیست ، به بهترین بودن بین گزینههای روی میزه ، که هست الحمدالله.
آقای امام حسین ،
شما تنها کسی بودید که بدون ریختن
طرح رفاقت ، شدید شفیقترین رفیق.
هدایت شده از • لایَنحل
یه وقتایی خیلی خودمونو جمع و جور میکنیم. خیلی به خودمون فشار میاریم که با چیزی که نیستیم برا خودمون اعتبار بخریم و خودمونو اثبات کنیم، ولی بعضی وقتا توی نگاه هایی که بهمون میشه میبینیم آدما دنبال اون سادگی و بی شیله پیله بودنه میگردن. البته به بیننده هم بستگی داره. اگه شخصیت خودش هم فیک و ساختگی باشه، خب ما رو توی ترازوی عیار خودش میسنجه. اما حرف من اینه، سادگی همیشه درست ترین روشه.
انگار نه انگار که همین چندوقتپیش بود که یکآن احساس کردم همهچیز خیلیخوب داره پیش میره. همهچیز به طرز عجیبی ایدهآل و دوستداشتنی بود.
حتی آسمون ، حتی ابرها. حتی غروبها هم دلپذیرتر بود. حتی طعم چایی سر صبحانه هم به مراتب بهتر بود.
ولی ؟ بازم موندگار نبود. بازم گول خوردم و افتادم توی تله. بازم دلبسته شدم.
حالا هم که انگار باید تقاصش رو پس بدم.
تنها چیزی که باعث میشه تنفر درونم عمیقتر بشه ، اینهکه من با چشمای خودم دیدم که اکسیر شفای من توی دستهای تو بود، اما نجاتم ندادی و فقط نابودیمو به تماشا نشستی.